گنجور

 
جویای تبریزی

زخنده ساغر بر لب رسیده ای دارم

زگریه بادهٔ ناب چکیده ای دارم

گل بهشت قناعت بود سرافرازی

چو کوه، پای به دامن کشیده ای دارم

هوای باغ و سر گلشنم چو بلبل نیست

دل به کنج قفس آرمیده ای دارم

به کام من بود امروز لعل تو خط یار

هزار شکر شراب رسیده ای دارم

هزار شکر کز افعال زشت خود جویا

دل به خون ندامت تپیده ای دارم

 
sunny dark_mode