گنجور

 
جویای تبریزی

نونهال من چو دید آیینه را

از گریبان گل دمید آیینه را

خلق خوش با سینهٔ صفای تو است

هیچ کس بی رو ندید آیینه را

از گداز شرم پیش عارضش

چون عرق جوهر چکید آیینه را

دیده چون بگشود عکست بر رخت

همچو دل بر طپید آیینه را

می کند نام خدا عکس لبت

جام لبریز نبید آیینه را

صورتت چون عکس اندازد درو

جان توان داد و خرید آیینه را

گشته جویا جلوه گاه عکس او

می توان دربرکشید آیینه را

 
sunny dark_mode