گنجور

 
جویای تبریزی

از تف آه من بسان حباب

فرش و دیوار و سقف خانه شد آب

شعلهٔ حسن او بسوزاند

کز نقابش کنی ز چادر آب

هر سحرگه زجام آئینه

چشم مستش کشیده بادهٔ ناب

دوش شرم نگه به آتش نرم

از گل روی او گرفته گلاب

 
sunny dark_mode