گنجور

 
قصاب کاشانی

عالمی را سوختی از جلوه ای رعنا بس است

بردی از حد ناز ای بی‌رحم استغنا بس است

ز انتظار ضربت تیغ تو مردن تا به کی

چند ای قاتل کنی امروز را فردا بس است

دیگری را در میان زنّار ای بدخود مبند

چون مرا کردی در این بتخانه پابرجا بس است

دیگری را در گرفتاری شریک ما مکن

مدعا گر شهرت حسن است یک رسوا بس است

خنجر دیگر برای قتل من در کار نیست

تیغ ابروی تو بر جان من شیدا بس است

چشم بر خُم‌خانه گردون ندارم در خمار

بهر درد سر مرا دُرد تو در مینا بس است

بحر بی‌پایان ما را نیست امید کنار

دست و پا تا چند ای قصاب در دریا بس است

 
sunny dark_mode