گنجور

 
نظام قاری

وقت را غنیمت دان آنقدر که بتوانی

حاصل از حیات جان ایندمست تا دانی

در جواب آن

ای که ده جهت داری جامه زمستانی

بر تن خودت کن بار آنقدر که بتوانی

بر نهالی اطلس چون دهی شب آسایش

حاصل از حیات جان آندمست تا دانی

پیش رخت ابیاری گفت راز مخفی دان

با طبیب نامحرم حال راز پنهانی

دل ز معجر روبند گوش داشت دانستم

چشم‌بند ِ زردوزی می‌برد به پیشانی

هر که رخت سرما را غم نخورد نادم شد

عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی

پیر خرقه ات گویم پیشک از ره کسوت

هر زمان که در پوشی رخت صوف جرجانی

رخت صوفک ایقاری داد تو نخواهد داد

جهد کن که از ارمک داد خویش بستانی

 
sunny dark_mode