گنجور

 
یغمای جندقی

تهمتن اگر تاج کاووس برد

به پیشش دو صدره زمین بوس برد

که رسم است مر بنده را از گناه

تمسک به بخشایش پادشاه

تو در عهد سلطان فیروز بخت

خداوند دیهیم و دارای تخت

که کس نان خود خورد نارد زبیم

تو سالوسک زرق دیدن مقیم

به شش قبضه پولادمیل تفنگ

به نه ذرع عمامه سبز رنگ

به تبدیل آقا و سید دو جا

بری صرفه از دفتر پادشا

ازین جرم یک ره پشیمان نه ای

وزین جمع بندی پریشان نه ای

خراج ولایت خوری تا به زرق

متاع کسان تا کنی زیب دلق

گهی سید و گاه آقا شوی

گهی راه زن، گاه ملا شوی

گهی تیغ گیری و گاهی عصا

گهی درع پوشی و گاهی ردا

گهی سبحه گیری به کف گاه جام

گهی طالب ننگی و گاه نام

گهی شیخ گردی، گهی می فروش

گهی زاهد و گاه پیمانه نوش

گهی خود و گه شال بر سر زنی

گهی کاغذ و گاه خنجر زنی

گهی نیزه بر دست و گاهی قلم

گهی جبه بر دوش و گاهی علم

گهت جای بر پایه منبر است

گهت پای بر رخش جنگ آور است

رجز خوان گهی و گهی خطبه گوی

گهی طالب صلح و گه جنگجوی

گهی زخمه بر ساز ماتم زنی

گهی نغمه از زیر و از بم زنی

گهی ذاکر شاه خونین کفن

ز ظلمت گهی عالمی نوحه زن

بهر لحظه نیرنگ دیگر کنی

به سالوس افسانه ای سر کنی

مهیا کنی صلح و جنگ دگر

خوری مال مردم به رنگ دگر

زهی خلق و خوی فسونساز تو

که کس مطلع نیست بر راز تو

اگر سیدی آهنین جامه چیست

وگر رهزن این سبز عمامه چیست

برو طالب صلح یا جنگ باش

نفاق از دورنگی است یکرنگ باش

تهمتن ترا نیست هم برز و یال

به این مکر و فن نیست دستان زال

 
sunny dark_mode