گنجور

 
یغمای جندقی

منت ایزد را که بر شرع نبی اقرار من

این گواهی بس که زاهد می‌کند انکار من

در خراباتش به جامی بارها کردم گرو

تا نپنداری سعادت نیست در دستار من

میکده کردم بنا کو بانی بیت الحرام

تا بپرسم بهتر آثار تو یا آثار من

گر سرای شیخ شاهد باز خوانندم چه عیب

هیچکس زیشان نداند خوبتر اسرار من

گفتم آه از آفتاب گرم محشر پیر دیر

گفت مانا غافلی از سایه دیوار من

تا شدم در رسته شیرین لبت شکر فروش

کاروان مصر در تنگ است از بازار من

مفتی ارسگ خواندم رنجش خلاف مردمی است

من که باشم کز خطاب مفتی آید عار من

بر لب غیر آنکه دارد چشم گاه داوری

کی کند وقت تظلم گوش بر گفتار من

خوابش از مژگان مبر ای ناله بو بیند به خواب

چشم شوخش ماجرای دیده بیدار من

رشته تسبیح عمر زاهد ار یغما گسیخت

نیست جای غم فدای تاری از زنار من

 
sunny dark_mode