گنجور

 
اسیر شهرستانی

بس که بیگانگی از خاطر آن گل گذرد

تا خیالش ز دل ما به تغافل گذرد

نتوان داشت به زنجیر در آن انجمنم

که بجز حرف پریشانی کاکل گذرد

غیر کاکل به سر او نشنیده است کسی

کز سر سرو سهی سایه سنبل گذرد

 
sunny dark_mode