گنجور

 
اسیر شهرستانی

دل صاف می کند ز کدورت ایاغ صبح

تا افکند سیاهی شب را ز داغ صبح

تا آسمان ز عکس قدح گل شکفته است

رنگین تر است مجلس مستان ز باغ صبح

وا شد دلم ز فیض صبوحی در این بهار

آشفتگی به خواب نبیند دماغ صبح

خواهم شبی که مست شراب جنون شدم

خندم به روی ساغر و گیرم سراغ صبح

مستی خواب بیشتر از نشئه فناست

شب تیره روز گشته ز دود چراغ صبح

سوزد ز رشک مجلسم امشب دل اسیر

مینا فتیله ساخته از بهر داغ صبح

 
sunny dark_mode