گنجور

 
اهلی شیرازی

خوشا آن بنده با عهد و پیوند

که دارد بازگشتی با خداوند

بکام خویش اگر چندی رود راه

چو باز آید نیاز آرد بدرگاه

بنالد گاهی از سوز و گدازیچ

بمالد بر زمین روی نیازی

بجوشد بحر الطاف خدایی

ز گرداب غمش بخشد رهایی

در آن شب کز نهیب دیو ظلمت

جهان بستی چو طفلان لب ز وحشت

همه داوری بیهوشی چشیده

سر اندر جیب خاموشی کشیده

ز غم پروانه با قاضی حاجات

به طور دل چو موسی در مناجات

که یارب از کمال عزت تو

به عزت بخشی بی منت تو

بدان مهری که ختم انبیا راست

بدان سری که شاه اولیا راست

بحق هایهای اشکریزان

ببانگ هوی هوی صبح خیزان

باشک طفلی از درد نهانی

بآه پیری از داغ جوانی

به مسکینی و عجز عذر خواهان

بعذر آوردن صاحب گناهان

به سختی بردن ایام دوری

به تلخی بردن شام صبوری

به اشک و زاری شام غریبان

به رشک عاشق از کام رقیبان

به صحرا گشتن وامانده راهان

به تنها ماندن افتاده جاهان

به صحرا ماندن گمگشته از راه

به تنها ماندن افتاده در چاه

به تسلیم مریدان در ارادت

به تکبیر شهیدان در شهادت

به بیخوابی شام دلفگاران

به بیتابی روز روزه داران

به سوز گریه امیدواران

به آه سوزناک سوگواران

به داغ من که از شمعم جگر سوخت

به سوز شمع کز من بیشتر سوخت

کزین وادی مرا آزادیی بخش

ز نور شمع خویشم هادیی بخش

 
sunny dark_mode