گنجور

 
اهلی شیرازی

پای‌بوس آن بت سنگین‌دل یاقوت‌لب

آرزو دارم شبی تا روز و روزی تا به شب

مردم از شوق لبش تا کی ادب دارم نگاه

می‌روم گستاخ پیش و می‌کنم ترک ادب

کس مهل پیش من بیمار ای همدم مباد

نام او ناگه برم بی‌اختیار از تاب تب

من که عمرم رفت بر باد و به جانان زنده‌ام

مانده‌ام در روی او بی‌خود همی‌مانم عجب

روزی هرکس به قدر بخت باشد لاجرم

سنگ بیدادم زند نخلی کزو جویم رطب

خلق گویند آب حیوان عمر جاویدان دهد

باری ای آب بقا کشتی تو ما را در طلب

گرچه می‌گویند خلقی نام این مجنون به یار

خوش بود اهلی شنیدن تازی از لفظ عرب

 
sunny dark_mode