گنجور

 
ابوسعید ابوالخیر

دل خسته و جان فگار و مژگان خونریز

رفتم بر آن یار و مه مهرانگیز

من جای نکرده گرم گردون به ستیز

زد بانگ که هان چند نشینی برخیز

 
sunny dark_mode