نوآمیز کیش هنر توزی خطر را نان و آب گرم و سرد و جام و جان بی درد و درد باد، احمد را هم خوابه بهشتی چهر گلبن سرسبزی زرد افتاد و او را پاک روان که گرمی افزای رستای خود و بازار ما بود سرد آمد و بارها همه کوب آزمای دوش لاغر استخوان تو گشت و کارها رنج و تیمار شد و بر جان تنگ توان توریخت، با اینکه تازه کاری و سنگین بار در گوشه و کنار از ایستادگی های خاک درنگ سهلان سنگت چپرها بر درگاه است و در انجام کارها از دانش و فرهنگ و آهنگت نویدها در راه، ده یک اینها اگر راست باشد و کارت بسیار کمتر از آنچه شنیدم بی کم و کاست جای سپاس داری هاست و سزای ستایش گزاری ها. زیرا که از چون تو تازه کاری، بردن این بار زور پشه و پیل است و جوش جوی و نیل، در گنجشکی نیروی شاهین است و از پیاده هنجار فرزین، با این همه بی دستیاری احمد با آنکه پای به دامان است و نگین بر دهان این کشتی پای کنار نخواهد داشت و این بیخ پیرایه برگ و بار نخواهد بست، مصرع: رخش باید تا تن رستم کشد. امیدوارم تاکنون از بند بی بند و باری جسته باشد و کمند سردی و بیزاری گسسته. فرزانه در پی کار پوید و مردانه سامان روزگار جوید. مصرع: به جان خواجه کاینها ریشخند است. جان باید کند نان باید پخت، خود خورد و به دیگران نیز خورانید. هر پول سیاهی را شیر سرخی بر سر خفته و هر دانه گندم زیر هزار من خاک نهفته، بمیرد و دشمن بخورد خوشتر که بماند و دست در یوزه به دوست برد.
حکایت
دانشمندی نیک پسند مردم را پند همی داد که هر که یک شاهی در راه خدا نیاز آرد ده در سپنجی لانه و صددر جاوید خانه به وی خواهد داد. تهی دستی ساده دل را پاره ای زر در آستین بود. به تلواس سود و سودای بهبود بر گدایان آستان افشاند. روزی چند دیده بر راه گشایش بست و دل در پویه بخشایش. از هیچ راهی دری نگشود و از هیچ روزنش اختر فرهی در خانه نتافت. گرسنگی دیوانه وارش از کوی به بازار افکند، پراکنده چپ و راست دویدن گرفت و آز آکنده شیب و فراز پریدن، توانگری را زرین کمربند در چاهی کمیز آکنده افتاده بود و فریاد خوانان بر لب چاه ایستاده که هر که در افتد و بر آرد دسترنجی به سزا خواهد یافت. بیچاره ناچار به چاه در آمد و ساز شناه بر ساخت. پس از رنج بردن ها و گه خوردن ها چنگ در کالا زد و انداز بالا کرد. پالوده ریش و آلوده دامان سر خویش گرفت و راه سرا پیش، گوینده پیش را دستان ساز روز پیشینه دید. گفت آری، پس از آنکه صدمن گه به خوردن دهد و کارگه خواره به مردن کشد.
کما بیش چهل سال در فراخای کیهان سر به چاه ساران فرو بردیم و چیزها خوردیم تا بخشایش بار خدا لب نانی بخشود و خورش و خوانی افزود. یک کاسه بی آنکه کام آلایم به شماها باز ماندیم و با خوشباشی بی سپاس بر این خوان یغما نشاندیم. شکم ها سیر آمد و دیو درون ها چیر، تا سه کج پلاسی زاد و ساز ناسپاسی رست، بر جای آنکه سپاس گزارید و به دست و دندان و بند و زندان نگاهدارید چون گربه مست و سگ مردار درهم و برهم افتادید، این گردن سرافرازی کشان است و آن آستین بی نیازی فشان، اگر کیفر این کردار و باد افراه این هنجار در شما گیرد، ندانم گردون بر چه راه و روش خواهد راند، و شمار زندگانی مشتی نمک ناشناس دیوانه بر چه خوی و منش خواهد رفت.
نور چشمی ملا باشی را از من درودی روان افزود بر گوی که من و پدرت همه هستی در ویرانی گذاشته ایم و بر تو و احمد فرسنگ ها پیشی و بیشی داشته، جز دربدری و خواری و خون جگری و خاکساری، تشنگی و گرسنگی خوردن، آزرم دوست و دشمن بردن،برگوشه خرگاه مردم نشستن و به شرمساری نان از خوان بیگانه شکستن، و این چیزها و از اینهاش بتر نیز سود و بهبودی نیست. ما بمیریم خود از این پیشه برگرد و احمد را نیز باز گردان. اگر او را ریش گاوی دست گذشت شکسته و پای باز گشت بسته دارد از وی دوری گزین و دور ترک نشین. چنانچه جز این اندیشه گناه از تو خواهم دید و تا زنده ام جز بدیده رنجش در تو نگاه نخواهم کرد، و اگر پیر راه گردی و رونده آگاه به خود راه نخواهم داد. گزارش کار خود و روزگار یاران را نگارش کن که روان را از دل نگرانی و تلخ گذرانی جز نامه پرانی های تو هیچ رهایی نخواهد بخشود.نخستین روز شوال در ری نگارش یافت.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.