روزی دو گذشت تا گزندی رامش سوز و رنجی آرامش رباکوب اندیش دل و هوش پرداز روان است. در بزم گرامی سرور فریبرز تن بر بالش داده بودم و دل برنالش نهاده تا سر از بستر برآرم و دردم از راه سپاری خوشتر گردد، یاران هم آوزاه گشتند و در خواه تاخت و تماشای بیرون دروازه کردند. کاروانی دیدیم و آشنارو کاردانی رسید و شناخت پرسید و نواخت کیش میزبانی را در خورد دانست و توانست خویشتن ساز جاروب و گسترش ساخت، و برگ و سامان خوان و خورش کرد. دانسته شد از بنگاه جندق و به دامغان اندرش جایگاه است و با بسطامی زاد و بوم، جوانی بسیج اندیش کشور ری و آن فرخنده فرگاه، از آنجا که من بنده را همواره در بست و گشاد خوی بدان درگاه و روی بدان آستان است، و جان و دل پیوسته با گفت و شنود و نامه و پیغام سر کاری همداستان، بزم همایون را به دستوری که پیشه پیشین است و اندیشه دیرین ساز نامه نگاری کردیم و انداز راز شماری. پرندوشینم به اندیشه سر کاری گفت و گذاری همی رفت و بی آگاهی کام و زبان آشکارا و نهان راز و نیازی همی خواست.
دیدم از آغاز ماه تاکنون که شمار روز از بیست نگذشته و هنوز از پیشگاه خداوندی پیک پاسخ، اگر همه نفرین و دشنامی باشد سرافراز نگشته پنج لوله نامه های تو بر تو پخته و خام نگاشته ام و اگر خود مرغی از این دام بدان بام و از این گلخن بدان گلشن بال پرواز گشاده نامه دیگرش نیز آویزه برداشته سخت شرمنده شدم که این ژاژ دل آشوب چیست و این مایه افسانه جان کوب کدام؟ آنچه دل گفتن همی خواهد از سروا و سرود خامه و نامه بیرون است و آن گوهرهاکه سفتن توان با دلخواه فرسوده روان و پژمرده خرد دگرگون از آرایش نامه جز زیان هنگام چه زاید و آلایش گفتار روز رامش را جز کاستی چه فزاید، ناگفته چه گفته، گفته چون ناگفته، شعر:
مرا در گوش جانان از زبان خود سخن باید
چو راز از دل دگرگون گوش و دیگرگون دهن باید
باری کارهای کشور و اندیشه های دیگر از رهگذار دیگرگون سگالش های نخستین دستور و پیشکام دویم همچنان درهم و برهم است، و انجامش از شمار انباشتن چاه به شبنم، هر چه بود و هست نه گشاده تر افتاد، نه بسته تر نه درست تر آمد نه شکسته تر، آسیمه سر راهی می رویم و بر بوک و مگر هفته و ماهی می بریم تا سرانجام چیست و آلوده ننگ و آموده نام کدام؟ سرکار خان زاده آزاده را از «خوار» به کاری که فرمایش رفته بود خواسته ام و نوشته های درنگ سوز شتاب انگیز آراسته. اگر بندگان خداوندی نیز وی را پیک و پیامی دوانند و از گوشه کاخ به کوهه راه انجام خوانند بی هیچ پوزش و بهانه ساز شتاب می ساخت و بی آنکه چشمداشت و دل نگرانی دیر و دراز افتد دل از اندیشه این خاک و آب که مرا مایه پرداز خورد و خواب است می آسود. داستان گرامی برادر محمد قلی بیک بر همان هنجار پیشین است و مهر و پیوند ما نیز با وی بر همان دستور و آئین هنوز از ایشان جنبش و گفتی مغز آغال و دل آشوب ندیده ام و نشنیده من هم از در راستی و درستی گامی فراتر نگشاده ام و یک پی پس و پیش ننهاده، خاکش به درستی سرشته اند و در گلش تخم راستی کشته. جز آنکه در نگش سبک سنگ است و تاب و توانش بی آب و رنگ، هیچ خرده بر وی نشاید راند و جز از جرگه نزدیکان و نیکانش نباید خواند. به خواست بار خدای دیر یا زود پیروزی و به افتاد ما راست، و این دو روزه دلخواه سرکاری که مایه خشنودی پاک یزدان و آبادی بیچاره مردم و خرسندی سرکار والاست به فر بخشایش خدائی و یاری اختر و گردون به خوشتر دیداری از پرده پدیدار و بی پرده دوست و دشمن را آشکار خواهد گشت. با سر کار والا و خواجه تاشان در کاهش پست و بالا، گرم و گیرا، نغز و پذیرا راهی دارم و بر پیدا و نهفته و بیدار و خفته کارها از در دید و دانش دل و نگاهی مصرع: تا ببینیم سرانجام چه خواهد بودن.
از نگارش و گزارش رنگین نامه های مهر آویزم بی بهره و بخش نمانند که جز بدان دل تیمار خیزم خوش نیارد زیست و هیچ چیز جز این خجسته دست آویز از چنگ کشاکش باز نیارد جست.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.