گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

امشب من و تو هر دو، مستیم، ز می اما

تو مست می حسنی، من، مست می سودا

از صحبت من با تو، برخاست بسی فتنه

دیوانه چو بنشیند، با مست بود غوغا

آن جان که به غم دادم، از بوی تو شد حاصل

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد

هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد

آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد

وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد

هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

شبهای فراقت را، آخر سحری باشد

وین ناله شبها را، روزی اثری باشد

از دیده اگر آبی خواهیم به صد گریه

آبی ندهد ما را، کان بیجگری باشد

ما بی‌خبریم از دل، ای باد گذاری کن

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱

 

نامم به زبان بردن، گیرم که نمی‌شاید

در نامه اگر باشد، سهو القلمی شاید

نظاره آن منظر، صاحب نظری باید

سرگشته این سودا، ثابت قدمی شاید

بر آب زند هر دم، این دیده نمناکم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

ای چین سر زلفت، ماوای دل سلمان

ماوای همه دلها، چه جای دل سلمان؟

گر عشق تو با سلمان، زین شیوه کند آخر

ای وای دل سلمان، ای وای دل سلمان

با شمع رخت کانجا، پروانه جان سوزد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸

 

صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه

رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه

هر صورت آبادان کز باده شود ویران

معموره معنی دان یعنی چه که ویرانه

سودی ندهد تو به زان می که بود ساقی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

سوز تو کجا گیرد، در خرمن هر خامی؟

مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی

مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید

کان بادیه را نتوان، پیمود به هر گامی

بد نام ابد کردم، خود را و نمی‌دانم

[...]

سلمان ساوجی
 
 
sunny dark_mode