×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
عشق تو آورد قدح پر ز بلاها
گفتم می مینخورم پیش تو شاها
داد می معرفتش آن شکرستان
مست شدم برد مرا تا به کجاها
از طرفی روح امین آمد پنهان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۲
دی سحری بر گذری گفت مرا یار
شیفته و بیخبری چند از این کار
چهره من رشک گل و دیده خود را
کرده پر از خون جگر در طلب خار
گفتم کی پیش قدت سرو نهالی
[...]
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثانی » مناجات
ملک تعالی در حق عالم غدّار
ندای فاعتبروا کرد یا اولی الابصار
زمانه بر مثل لعبت است مرد فریب
چو نیک درنگری زنگی است مردم خوار