گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۷

 

در طلبت شب چه جنونهاگذشت

کز سر شمع آبلهٔ پاگذشت

جهل‌، خرد پخت وبه‌معموره ریخت

عقل جنون‌کرد و ز صحراگذشت

نقش نگین داشت‌کمال هوس

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۲

 

ز آتش رخسار که ساغر گرفت

خانهٔ آیینه چو من درگرفت

کو پر و بالی‌که به آن‌کو رسد

نامه گرفتم که کبوتر گرفت

عشق‌، وفا می‌طلبد، چاره چیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۶

 

پیری‌ام آخر می و پیمانه برد

باد سحر شمع ز کاشانه برد

دیده سیاهی ز گل و لاله چید

کوش‌گرانی ز هر افسانه برد

شمع جنون آبله‌پا کرده‌ گم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۲

 

مزرع تسلیم ادب حاصلم

سر نکشد گردن آب و گلم

موج ‌گهر نیستم اما ز ضعف

آبله‌ گل‌کرده ره منزلم

خاک ندامت به سر عاجزی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۵

 

باده ندارم که به ساغرکنم

گریه ‌کنم تا مژه‌ای تر کنم

کو تب شوقی‌ که دم واپسین

آینه را آبله بستر کنم

صف شکن ناز توانایی‌ام

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode