رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲
با خردومند بیوفا بوَد این بخت
خویشتن خویش را بکوش تو یک لخت
خود خور و خود ده کجا نبود پشیمان
هر که بداد و بخورد از آن چه که بَلْفَخْت
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۷ - دیر زیاد آن بزرگوار خداوند
دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند
جان گرامی به جانش اندر پیوند
دایم بر جان او بلرزم، زیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند
از ملکان کس چنو نبود جوانی
[...]
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۹
کار همه راست، آن چنان که بباید
حال شادیست، شاد باشی، شاید
انده و اندیشه را دراز چه داری؟
دولت خود همان کند که بباید
رای وزیران ترا به کار نیابد
[...]
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۰
چون سپرم نه میان بزم به نوروز
درمه بهمن بتاز و جان عدو سوز
باز تو بی رنج باش وجان تو خرم
بانی و با رود و با نبیذ فنا روز
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۹ - مادر می
مادر می را بکرد باید قربان
بچهٔ او را گرفت و کرد به زندان
بچهٔ او را ازو گرفت ندانی
تاش نکوبی نخست و زو نکشی جان
جز که نباشد حلال دور بکردن
[...]
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۰
لنگ دوندهست، گوش نی و سخنیاب
گنگ فصیح است، چشم نی و جهان بین
تیزی شمشیر دارد و روش مار
کالبد عاشقان و گونهٔ غمگین
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۲
آن که نماند به هیچ خلق خدای است
تو نه خدایی، به هیچ خلق نمانی
روز شدن را نشان دهند به خورشید
باز مر او را به تو دهند نشانی
هر چه بر الفاظ خلق مدحت رفتهست
[...]