ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲
به چشم نهان بین نهان جهان را
که چشم عیانبین نبیند نهان را
نهان در جهان چیست؟ آزاده مردم
ببینی نهان را، نبینی عیان را
جهان را به آهن نشایدش بستن
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد و خیرهسری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
همی تا کند پیشه، عادت همی کن
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸
گزینم قران است و دین محمد
همین بود ازیرا گزین محمد
یقینم که من هردوان را بورزم
یقینم شود چون یقین محمد
کلید بهشت و دلیل نعیمم
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴
صبا باز با گل چه بازار دارد؟
که هموارش از خواب بیدار دارد
به رویش همی بر دمد مشک سارا
مگر راه بر طبل عطار دارد
همی راز گویند تا روز هر شب
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۵
چو تنها بوی گربهات مونس آید
به ویران درون جغد مسعود باشد
به از ترب پخته بود مرغ لاغر
به از کاه دود،ار چه بد، عود باشد
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹
فرو مایه چون سیر خورده بباشد
همه عیب جوید همه شر کاود
فرومایه آن به که بد حال باشد
ازیرا سیه سار پی برنتاود
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۲
یکی خانه کردند بس خوب و دلبر
درو همچنو خانه بیحد و بیمر
به خانهٔ مهین درنشاندند جفتان
به یک جا دو خواهر زن و دو برادر
دو زن خفتهاند و دو مرد ایستاده
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۲
نگه کن زده صف دو انبوه لشکر
یکی را یکی ایستاده برابر
نه آن جای این را نه این جای آن را
بگردند هردو به هردو صف اندر
به دو سوی صف دو برادر مبارز
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۹
وبال است بر مرد عمر درازش
چو عمر درازش فزود اندر آزش
سوی چشمهٔ شوربختی شتابد
کرا آز باشد دلیل و نهازش
هر آن ناز کغاز او آز باشد
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۲
جهان را دگرگونه شد کارو بارش
برو مهربان گشت صورت نگارش
به دیبا بپوشید نوروز رویش
به لولو بشست ابر گرد از عذارش
به نیسان همی قرطهٔ سبز پوشد
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۳
چو شمشیر بایدت بود، ای برادر،
به جای بدی بد به جای خوشی خوش
دو پهنیش چون آب نرم است و روشن
دو پهلوش ناخوش چو سوزنده آتش
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۳
اگر بر تن خویش سالار و میرم
ملامت همی چون کنی خیر خیرم؟
چه قدرت رود بر تن منت ازان پس؟
نه من همچو تو بندهٔ چرخ پیرم
اسیرم نکرد این ستمگاره گیتی
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۷
سوار سخن را ضمیر است میدان
سوارش چه چیز است؟ جان سخن دان
خرد را عنان ساز و اندیشه را زین
براسپ زبان اندر این پهن میدان
به میدان خویش اندر اسپ سخن را
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۷
ایا گشته غره به مکر زمانه
ز مکرش به دل گشتی آگاه یا نه
یگانهٔ زمانه شدی تو ولیکن
نشد هیچ کس را زمانه یگانه
زمانه بسی پند دادت، ولیکن
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۲
چو رسم جهان جهان پیش بینی
حذر کن ز بدهاش اگر پیشبینی
به تاریکی اندر گزاف از پس او
مدو کت برآید به دیوار بینی
همانا چنین مانده زین پست از آنی
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۴
ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بیگناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴
جهانا مرا خیره مهمان چه خوانی؟
که تو میزبانی نه بس نیک خوانی
کس از خوان تو سیر خورده نرفته است
ازین گفتمت من که بد میزبانی
چو سیری نیابد همی کس ز خوانت
[...]
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۵
نگه کن سحرگه به زرین حسامی
نهان کرده در لاژوردین نیامی
که خوش خوش برآردش ازو دست عالم
چو برقی که بیرون کشی از غمامی
یکی گند پیر است شب زشت و زنگی
[...]