گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰

 

خرد چون به جان و تنم بنگریست

از این هر دو بیچاره بر جان گریست

مرا گفت کاینجا غریب است جانت

بدو کن عنایت که تنت ایدری است

عنایت نمودن به کار غریب

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷

 

بلی، بی‌گمان این جهان چون گیاست

جز این مردمان را گمانی خطاست

ازیرا که همچون گیا در جهان

رونده است همواره بیشی و کاست

اگر هرچه بفزاید و کم شود

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴

 

خردمند را می چه گوید خرد؟

چه گویدش؟ گوید «حذر کن ز بد»

بدان وقت گوید همیش این سخن

که‌ش از بد کنش جان و دل می‌رمد

خرد بد نفرمایدت کرد ازانک

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۶

 

بنالم به تو ای علیم قدیر

از اهل خراسان صغیر و کبیر

چه کردم که از من رمیده شدند

همه خویش و بیگانه بر خیر خیر؟

مقرم به فرقان و پیغمبرت

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۱

 

برآمد سپاه بخار از بحار

سوارانش پر در کرده کنار

رخ سبز صحرا بخندید خوش

چو بر وی سیاه ابر بگریست زار

گل سرخ بر سر نهاد و ببست

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۲

 

گسستم ز دنیای جافی امل

تو را باد بند و گشاد و عمل

غزال و غزل هر دوان مر تو را

نجویم غزال و نگویم غزل

مرا، ای پسر، عمر کوتاه کرد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۴

 

گرامی چو مال و قوی چون جبال

نکو چون جوانی و خوش چون جمال

کهن گشته‌ای تن نه‌ای بل نوی

فزاینده در گردش ماه و سال

ازو ناشده حال دوشیزگی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹

 

اگر کار بوده است و رفته قلم

چرا خورد باید به بیهوده غم؟

وگر ناید از تو نه نیک و نه بد

روا نیست بر تو نه مدح و نه ذم

عقوبت محال است اگر بت‌پرست

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۵

 

اگر با خرد جفت و اندر خوریم

غم‌خور چو خر چندو تاکی خوریم؟

سزد کز خری دور باشیم ازانک

خداوند و سالار گاو و خریم

اگر خر همی کشت حالی چرد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۲

 

جوانی شد، او را فراموش کن

سر ناتوانی در آگوش کن

تو را چند گه تن وشی پوش بود

کنون چند گه جان‌وشی پوش کن

اگر دیبهٔ جان همی بایدت

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۰

 

جهان دامگاهی است بس پر چنه

طمع در چنهٔ او مدار از بنه

بباید گرستن بر آن مرغ‌زار

که آید به دام اندرون گرسنه

سیه کرد بر من جهان جهان

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۳

 

بهار دل دوستدار علی

همیشه پر است از نگار علی

دلم زو نگار است و علم اسپرم

چنین واجب آید بهار علی

بچن هین گل، ای شیعت و خسته کن

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۵

 

جهانا چه در خورد و بایسته‌ای!

وگر چند با کس نپایسته‌ای

به ظاهر چو در دیده خس ناخوشی

به باطن چو دو دیده بایسته‌ای

اگر بسته‌ای را گهی بشکنی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۲ - اندر خانه‌های خورشید و ماه و دیگر سیارات

 

جهانا چه در خورد و بایسته‌‌ای

اگر چند با کس نپایسته‌ای!

به ظاهر چو در دیده خس ناخوشی

به باطن چو دو دیده بایسته‌ای

اگر بسته‌ای را گهی بشکنی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۸ - فصل اندر تمامی کتاب

 

مشو تا توانی سوی بندگان

همی تا خداوند باشد بجای!

که فریادرس نیست‌اندر جهان

بهر سختیی بنده را جز خدای

ناصرخسرو
 
 
sunny dark_mode