گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

به زبان چرب جانا بنواز جان ما را

به سلام خشک خوش کن دل ناتوان ما را

ز میان برآر دستی مگر از میانجی تو

به کران برد زمانه غم بی‌کران ما را

به دو چشم آهوی تو که به دولت تو گردون

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

 

به سر کرشمه از دل خبری فرست ما را

به بهای جان از آن لب شکری فرست ما را

به غلامی تو ما را به جهان خبر برآمد

گرهی ز زلف کم کن، کمری فرست ما را

به بهانهٔ حدیثی بگشای لعل نوشین

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش

صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش

بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان

همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش

اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲

 

به رخت چه چشم دارم که نظر دریغ داری

به رهت چه گوش دارم که خبر دریغ داری

نه منم که خاک راهم ز پی سگان کویت

نه تو آفتابی از من چه نظر دریغ داری

تو چه سرکشی که خاکم ز جفا به باد دادی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲ - این قصیدهٔ را در زمان کودکی در ستایش فخر الدین منوچهر بن فریدون شروان شاه سروده است

 

صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید

روشی است عشق او را که به گفت بر نیاید

علم الله ای عزیزان که جمال روی آن بت

به صفات درنگنجد به خیال در نیاید

چو نسیم زلفش آید علم صبا نجنبد

[...]

خاقانی
 
 
sunny dark_mode