گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

شکرت را شد اگر چه سپه موران مرکب

مگسی نیز نخواهم که کند سایه بر آن لب

منم و قامت شاهد، برو ای خواجه مأذن

تو در مسجد خود زن و الی ربک فارغب

سر درویش بدارد خبر از تاج سلاطین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

روزگاریست که در خاطرم آشوب و فلانست

روزگارم چو سر زلف پریشانش از آنست

در همه شهر چو افسانه بگفتند زن و مرد

قصه ما که برانیم که از خلق نهان است

همچنان در عقب روی نکو می رودم دل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

به چه کار آیدم آن دل که نه در کار تو آید؟

گل در آن دیده هزاران که نه بر خار تو آید

آنچه من دیدم از آن غمزه بی مهر تو، یارب

پیش آن نرگس خونریز جگر خوار تو آید

کشت بیماری شبهام سزا این بود آن را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

خرم آن روز که دیدار تو پیش نظر آید

ضایع آن عمر که بی دیدن رویت به سر آید

چه خبر مرده دلان را ز خراش جگر من؟

درد جایی ست که پیکان به دل جانور آید

دل گم گشته ما را خبر، ای دوست، چه پرسی؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۹

 

چند گاهی دگر ار چشم تو در ناز بماند

ای بسا دل که در آن طره طناز بماند

کعبتینی تو که غلتانی ازان چشم مقامر

ای بسا سیل کز آن چشم روان باز بماند

خاتم اندر دهن انگشت بگیرد ز دهانت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۴

 

گوش من از پی نام تو به هر کوی بماند

چشم من از هوس روی تو هر سوی بماند

نه به گلزار گشاید دل من، نه در باغ

بسکه در جان من اندیشه آن روی بماند

بامدادان به چمن نازکنان می گشتی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۳

 

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری

چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری

می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو

هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری

تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode