بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵
تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها
کهسار تهی گردید از شوخی میناها
مستقبلاین محفل جز قصهٔ ماضی نیست
تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها
دشوار پسندیها بر ماگره دل بست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
این انجمن عشق است توفانگر سامانها
یک لیلی و چندین حی، یک یوسف و کنعانها
ناموس وفا زین بیش برداشتن آسان نیست
بر رنگ من افکندند خوبان گل پیمانها
این دیدهفریبیها از غیر چه امکان است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰
در فکر حق و باطل خوردیم عبث خونها
این صنعت الفاظ است یا شوخی مضمونها
بر هرچه نظر کردیم کیفیت عبرت داشت
گردون ز کجا واکرد دکانچهٔ معجونها
نظم گهر معنی چون نثر فراهم نیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲
ای رسته زگلزارت آن نرگس جادوها
صاد قلم تقدیر با مصرع ابروها
نتوان به دل عشاق افسون رهایی خواند
زین سلسله آزادند زنجیریگیسوها
نیرنگ طلب ما را این دربدری آموخت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۴
هرچند درین گلشن هرسو گل خودروییست
از خون شهیدانت در رنگ حنا بوییست
از سلسلهٔ تحقیق غافل نتوان بودن
طول امل آفاق از عالم گیسوییست
ای چرخ سر ما را پامال جفا مپسند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۶
تا کاتب ایجادم نقش من و ما بندد
چون صبح دم فرصت مسطر به هوا بندد
این مبتذل اوهام پر منفعلم دارد
مضمون نفس وحشیست کس تا بهکجا بندد
ازشبنم ما زبن باغ طرفی نتوان بستن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۲
چشم تو به حال من گر نیم نظر خندد
خارم به چمن نازد عیبم به هنر خندد
تا چند بر آن عارض بر رغم نگاه من
از حلقهٔ گیسویت گل های نظر خندد
در کشور مشتاقان بیپرتو دیدارت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۳
لعل لب او یکدم بر حالم اگر خندد
تا حشر غبار من بر آبگهر خندد
بیجلوهٔ او تا چند از سیرگل و شبنم
اشکم ز نظر جوشد داغم به جگر خندد
یک خندهٔ او برق بنیاد دو عالم شد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۶
آن فتنه که آفاقش شور من و ما باشد
دل نام بلایی هست یارب بهکجا باشد
بابد به سراب اینجا از بحر تسلی بود
نزدیک خود انگارید گر دورنما باشد
راحتطلبی ما را چون شمع به خاک افکند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۹
بی زنگ درین محفل آیینه نمیباشد
آن دلکه تهی باشد ازکینه نمیباشد
هر جلوه که در پیش است گردش به قفا دریاب
فردایی این عالم بیدینه نمیباشد
مجنون بهکه دل بندد، حسرت به چه پیوندد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۶
آیین خود آرایی از روز الست استش
دل تحفه مبر آن جا کایینه به دست استش
نخجیر فنا غیر از تسلیم چه اندیشد
در رنگ تو پردازد تیری که به دست استش
توفان کشاکشها وضع نفس است اینجا
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۰
این صبح که جولانها بر چرخ برین هستش
دامن شکن همت گردد دو سه چین هستش
پر هرزه درا مگذار زین قافلهٔ آفات
شور نفسی دارد صد صور طنین هستش
طبعی که کمالاتش جز کسب دلایل نیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۵
جولان جنون آخر بر عجز رسا بستم
چون ریگ روان امروز بر آبله پا بستم
هر کس ز گل این باغ آیین دگر میبست
من دست به هم سودم رنگی ز حنا بستم
با کلفت دل باید تا مرگ به سر بردن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۱
حرفم همه از مغز است از پوست نمیگویم
آن را که به جز من نیست من اوست نمیگویم
اسرار کماهی را تأویل نمیباشد
سر را سر و پا را پا، زانوست نمیگویم
ظرفست به هر صورت آیینهٔ استعداد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹۱
ای سعی نگون، زین دشت، در سر چه هوا داری
کز یک دو تپش با خاک چون آبله همواری
صد عشق و هوس داریم، صد دام و قفس داریم
تا نیم نفس داریم کم نیست گرفتاری
پوشیدن اسرارست ای شخص حباب اینجا
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۰
دلدار قدح برکف، ما مرده ز مخموری
آه از ستم غفلت، فریاد ز مهجوری
سرمایهٔ آگاهی گر آینهداریهاست
در ما و تو چیزی نیست نزدیکتر از دوری
از نسخهٔ ما و من تحقیق چه خواندکس
[...]