جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹
خوش آن که غم عشقت با جان وی آمیزد
بر یاد تو بنشیند وز شوق تو برخیزد
چون قبله شود رویت از سجده نیاساید
ور جام دهد لعلت از باده نپرهیزد
دل بشکندم چشمت خون ریزدم از دیده
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
گر کار دل عاشق با کافر چین افتد
به زانکه به بدخویی بی رحم چنین افتد
جایی که بود تابان خورشید مکن جولان
حیف است کزان بالا سایه به زمین افتد
عشق تو به مهر و کین هر چند زند قرعه
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۴
نادیده رخت عمری سودای تو ورزیدم
فارغ ز تو چون باشم اکنون که رخت دیدم
تا ساخت مرا در دل مهر رخ تو منزل
دل از همه برکندم مهر از همه ببریدم
هر جا که به بزم می برخاست نوای نی
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۰
هر جا که کنم خانه هم خانه تو را یابم
هرگز نروم جایی کانجا نه تو را یابم
گر خواب کنم شبها ور خانه روم تنها
در خواب تو را بینم در خانه تو را یابم
در بزم قدح نوشان در چشم وفا کوشان
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۲
هر دم ز تو بر سینه صد داغ جفا خواهم
با درد تو خو دارم حاشا که دوا خواهم
هر کس به هوای دل خواهد ز تو مقصودی
این جمله طفیل تو من از تو تو را خواهم
نتوان به مژه رفتن از رهگذرت گردی
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۴
هر لحظه جمال خود نوع دگر آرایی
شور دگر انگیزی شوق دگر افزایی
عقل از تو چه دریابد تا وصف تو اندیشد
در عقل نمی گنجی در وصف نمی آیی
پنهانی تو پیدا پیدایی تو پنهان
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
قومی به هوای حج در قطع بیابانها
جمعی ز نشاط می در طوف گلستانها
وین طایفه دیگر با داغ غمت فارغ
هم از طرب اینها هم از طلب آنها
تا دل به تو شد بسته وز غیر تو بگسسته
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰
ای از تو به خون دل رنگین چو گلم دامان
برد از دل من داغت سودای گل اندامان
رویت ز نظر پنهان وز وصف جمالت پر
هم زاویه خاصان هم انجمن عامان
نوشند می گلگون ریزند ز مژگان خون
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷
در وقت گل ای بلبل فریاد بسی داری
خوش وقت تو کز هرگل فریادرسی داری
از قافله لیلی گر واپسی ای مجنون
این بس که به گوش از وی بانگ جرسی داری
از کوی وی ای زاهد مایل سوی فردوسی
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
دل خون و جگر پرخون بار دگرم شب شد
خونخواری امشب را اسباب مرتب شد
هر جام که ساقی داد از بخل مرا نیمه
چون یاد لبت کردم از گریه لبالب شد
بگرفت تب هجرم درد سر من اکنون
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
دور از توام افتاده بر بستر درد و غم
یک پای درین عالم یک پای درآن عالم
راه دل و دینم زد آن عارض گندمگون
نبود بجز این معنی میراث من از آدم
خوی کرده رخت بارد از قرص قمر پروین
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
ساغر مه نو باشد خالی شده مپسند آن
ناگشته مه نو پر نوری ندهد پنهان
نشکفت دلم تا تو بر من ندمیدی دم
بی باد بهار اری غنچه نشود خندان
عشق تو خلاصم کرد از بند خردمندی
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳
ای در دهن تنگت جلاب شکر پنهان
در سنبل شبرنگت برگ گل تر پنهان
سی و دو بود آن لب هرگه به شمار آری
یعنی که بود در وی سی و دو گهر پنهان
با هرکه دوچار افتی کام دو جهان یابد
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶
هر روز که در میدان چوگان زدن آغازی
بس کس که کند پیشت چون گوی سراندازی
دلها به دم رخشت هست از رگ جان بسته
آیند کشان از پی هر سوی که می تازی
عشاق به میدانت بازند به جد سرها
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۳
از روی تو بر مصحف چون نور فتد ماها
از طره مشکینت خوانیم دراو طاها
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - تتبع مخدومی
بیروی تو شد تیره از اشک مرا شبها
روشن نشود شبها بیماه ز کوکبها
از تیرگی هجرت شد روز و شبم یکسان
کز شب سیهم روز است وز روز سیه شبها
عشاق که از هجرت کردند تهی قالب
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵ - اختراع
پیمانه می جویان رفتم سوی میخانه
بیرون نروم زانجا پر ناشده پیمانه
شیخان مناجاتی رندان خراباتی
جویند ترا جانا در کعبه و بتخانه
در میکده سر مستم از ننگ خودی رستم
[...]
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
ایدل عدم تملیک در سلک وجود آمد
اسقاط و اضافت را توحید و درود آمد
از آتش روی او کو سوخت دو عالم را
در مجمر دل جانها سوزنده چو عود آمد
چون نیست جز او غیری در حاضر و در غائب
[...]
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
او را بدو چشم او در ز دیده همی بینش
تا لذت جان یابی از شیوه شیرینش
در گلشن روی او چون باد صبا هر دم
میبوی و بهم میچین از سنبل و نسرینش
در آینه جانها آنمه رخ خود بیند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
جایی که بجوش آرد گل بلبل زاری را
شاید که چو ما سوزد حسن تو هزاری را
بشناس حق اشگم کز آب دو چشم من
بشکفت گل خوبی بس لاله عذاری را
از جور تو گر نالم آزرده شوی ناگه
[...]