عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۱
ترسا بچهای ناگه چون دید عیان من
صد چشمه ز چشم من بارید روان من
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
امروز چنان دیدم زنار میان من
سجاده به می داده وز خرقه تبرایی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴
ای جلوهگر عالم، طاوس جمال تو
سرسبزی و شب رنگی وصف خط و خال تو
بدری که فرو شد زو خورشید به تاریکی
در دق و ورم مانده از رشک هلال تو
صد مرد چو رستم را چون بچهٔ یک روزه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۹
ترسا بچهای دیدم زنار کمر کرده
در معجزهٔ عیسی صد درس ز بر کرده
با زلف چلیپاوش بنشسته به مسجد خوش
وز قبلهٔ روی خود محراب دگر کرده
از تختهٔ سیمینش یعنی که بناگوشش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۶
در راه تو مردانند از خویش نهان مانده
بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده
در قبهٔ متواری لایعرفهم غیری
محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده
در کسوت کادالفقر از کفر زده خیمه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹
ترسا بچهای شنگی زین نادره دلداری
زین خوش نمکی شوخی، زین طرفه جگرخواری
از پستهٔ خندانش هرجا که شکر ریزی
در چاه زنخدانش هر جا که نگونساری
از هر سخن تلخش ره یافته بی دینی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۰
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۱
گر یک شکر از لعلت در کار کنی حالی
صد کافر منکر را دیندار کنی حالی
ور زلف پریشان را درهم فکنی حلقه
تسبیح همه مردان زنار کنی حالی
روزی که ز گلزاری بی روی تو گل چینم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۵
ترسا بچهای لولی همچون بت روحانی
سرمست برون آمد از دیر به نادانی
زنار و بت اندر بر ناقوس و می اندر کف
در داد صلایِ می از ننگ مسلمانی
چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۰
هر روز ز دلتنگی جایی دگرم بینی
هر لحظه ز بی صبری شوریده ترم بینی
در عشق چنان دلبر جان بر لب و لب برهم
گه نعرهزنم یابی گه جامهدرم بینی
در دایرهٔ گردون گر در نگری در من
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۵
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۷
ترسا بچهای دیشب در غایت ترسایی
دیدم به در دیری چون بت که بیارایی
زنار کمر کرده وز دیر برون جسته
طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی
چون چشم و لبش دیدم صد گونه بگردیدم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۹
ترسا بچهایم افکند از زهد به ترسایی
اکنون من و زناری در دیر به تنهایی
دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی
امروز دگر هستم دُردی کشم و مستم
[...]