گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹

 

ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت

آشوب قیامت را دیدیم به دورانت

یک قوم جگرخونند از لعل می‌آلودت

یک جمع پریشانند از زلف پریشانت

هم چارهٔ هر نیشی از خندهٔ نوشینت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

عهد همه بشکستم در بستن پیمانت

دامن مکش از دستم، دست من و دامانت

حسرت خورم از خونی کش ریخته شمشیرت

غیرت برم از چاکی کش دوخته پیکانت

بس جبهه که بر خاک است از طلعت فیروزت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

هر جا که به طنازی، آن سرو روان آید

دل بر سر دل ریزد، جان از پی جان آید

حسرت نبرد عاشق جز بر دل مشتاقی

کز رهگذر خوبان حسرت نگران آید

شهری به ره آن مه، خون در دل و جان بر لب

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵

 

در میکده خدمت کن بی معرکه سلطان باش

فرمان بر ساقی شو، فرمانده دوران باش

در حلقهٔ می‌خواران بی‌کار نباید شد

یا خواجهٔ فرمانده یا بندهٔ فرمان باش

گر صحبت یوسف را پیوسته طمع داری

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

آزادی اگر خواهی از عقل گریزان باش

سر خیل مجانین شو، سرحلقهٔ طفلان باش

گر با رخ و زلف او داری سر آمیزش

هم صبح جهان آرا، هم شام غریبان باش

خواهی نکند خطش از دایرهٔ بیرونت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸

 

ای کعبهٔ مقصودم، وی قبلهٔ آمالم

مپسند بدین روزم، مگذار بدین حالم

هم سینه به تنگ آمد از نالهٔ شب گیرم

هم دیده به جان آمد از گریهٔ سیالم

در شامگه هجرش بگداخت تن و جانم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰

 

مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم

در حلقهٔ میخواران، نیک است سرانجامم

اول نگهش کردم آخر به رهش مردم

وه وه که چه نیکو شد آغازم و انجامم

شب‌های فراق آخر بر آتش دل پختم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷

 

تا کفر سر زلفت زد راه دل و دینم

جز عشق تو هر کیشی کفر است در آیینم

هر صبح ز روی تو هم خانهٔ خورشیدم

هر شام ز اشک خود همسایهٔ پروینم

تو چشمهٔ خورشیدی من ذرهٔ محتاجم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳

 

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن

چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن

هم نکتهٔ وحدت را با شاهد یکتاگو

هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن

هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

ای پیک سحرگاهی پیغامی از و سرکن

ور تنگ شکر خواهی این نکته مکرر کن

گفتی که بکش دامان از خاک در جانان

سر پیچم از این فرمان، فرمایش دیگر کن

خواهی نخوری یک جو خون از فلک کج رو

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷

 

گر کان نمک خواهی لعل نمکینش بین

اقلیم ملاحت را در زیر نگینش بین

جان بر لب مشتاقان دور از لب او بنگر

لب تشنه جهانی را از ماه معینش بین

ای دل چو خطش سر زد پیوند از او مگسل

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱

 

تا از مژهٔ دلکش تیری به کمان داری

هر گوشه شکاری را حسرت نگران داری

فرخنده پر آن مرغی کش غرقه به خون سازی

آسوده دل آن صیدی کش بهر نشان داری

هم باده‌گساران را بشکسته قدح خواهی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵

 

این سر که به تن دارم مست می ناب اولی

این کاسه که من دارم سرشار شراب اولی

این است اگر ساقی، می خور ز حساب افزون

زیرا که چنین مستی تا روز حساب اولی

هر جا بت سر مستی با جام شراب آید

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۳

 

گر چشم سیاهش را از چشم صفا بینی

آهوی خطایی را در عین خطا بینی

اطوار تطاول را در طرهٔ او یابی

زنجیر محبت را بر گردن ما بینی

بر طرهٔ او بگذر تا مشک ختن یابی

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمین‌ها » شمارهٔ ۱۰

 

شیرین دهنا بشنو اشعار خوش خسرو

از چشمهٔ نوشینت یک قطره به کامم کن

«من خضر و سکندروار ظلمات نپیمایم

زان آب حیات اینک یک جرعه به جامم کن

چون خوی تو می‌دانم از لطف تو مایوسم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمین‌ها » شمارهٔ ۱۶

 

ای خامهٔ مشک افشان چون نامه نگار آیی

این مطلع شاهی را عنوان کتابم کن

« ای ساقی خوش منظر مست می نابم کن

روی چو مهت بنمای بیهوش و خرابم کن»

کیفیت بیداری خون کرد دلم ساقی

[...]

فروغی بسطامی
 
 
sunny dark_mode