گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

ساقی قدحی در ده گر هیچ می ات باقیست

کز سوختگی جانم در غایت مشتاقیست

گر خادم مسجد را قندیل بکف بینم

از شوق دلم گوید کاین ساغر و آن ساقیست

معنی طلب از باطن بگذر زره ظاهر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

از روی تو ایمهوش گر پرده بر اندازند

خلقی بهوای دل درپات سر اندازند

تا دامن پاکت را گردی نرسد زیبد

گر پرده دلها را برر رهگذر اندازند

آنها که به پیش دل از عقل سپر سازند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

آنها که درین دوران صاحبنظران باشند

چون بر سر کوی او با هم گذران باشند

در مستی عشق او گر باخبرند از خود

نزدیک خبرداران از بیخبران باشند

در بحر غمش غرقم آنها چه خبر دارند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

جانا ز لبت ما را گر کام نخواهد بود

از ما بجهان باقی جز نام نخواهد بود

شادی وصالت را اغیار نمی بیند

گوئی غم هجرانرا انجام نخواهد بود

با طوطی جان گفتم گرد شکرش کم گرد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵

 

ای قاعده زلفت آشوب جهان بودن

وی رسم لب لعلت آسایش جان بودن

در باغ چو بخرامی جانم بهوس خواهد

در پای سهی سروت چون آب روان بودن

از بهر شکار لد گشتست ترا آئین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

ای عارض گلگونت عکسی زده بر گردون

خورشید شده پیدا ز آن عکس رخ گلگون

چون لعل تو سلک در در خنده کند پیدا

با لطف وی از جز عم افتد گهر موزون

بیرون نرود یکدم مهرت ز دل تنگم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

ایام گل ار بی مل خواهی بسر آوردن

رسمی بود این محدث از خود بدر آوردن

آئین چمن زین پس دانی چه بود هر روز

صد بوی بر افشاندن صد رنگ بر آوردن

در موسم گل توبه از جمله بدعتهاست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

ای نرگس مست تو برده دل هشیاران

با عقل خود اغیارند از عشق رخت یاران

زلف تو کند پیدا احوال پریشانم

چشم تو برد دل را با خانه بیماران

گر نیست ترا رحمت بر حالت من شاید

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

یا رب رخ دلدارست یا ماه تمامست این

طوطی شکر افشان شد یا ذوق کلامست این

خالش نگر و زلفش از بهر شکار دل

از مشک سیه دانه و ز غالیه دامست این

در دایره خطش سطح مه تابان بین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

ای باد صبا بگذر ز آنجا که تو میدانی

حال دل من بر گوی آنرا که تو میدانی

در پرده اسرارش هر گه که شوی محرم

در پرده بگو با او زیرا که تو میدانی

گر درد نهان دل هر چند ز حد بگذشت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

ای زلف دلاویزت در گردن جان بندی

وی لعل شکر ریزت هر بوسه ازو قندی

من دل بتو میدادم جمعی ز سر غفلت

کردند نصیحتها در عشق توأم چندی

ای خسرو مهرویان فرهاد خودم کردی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٣۴

 

اول نظرم کامد بر دنبه لرزانش

گفتم که ازو هرگز یک موی کجا روید

چون پشم دمید از وی گفتم که چه شد گفتا

هر جا که رود آبی ناچار گیا روید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣۴۶

 

گر کم به درت آیم معذور همی دارم

کان را که بسی بینند هجرش ز خدا خواهند

باران چو پیاپی شد گردند ملول از وی

وانگه که نبارد هیچ وصلش به دعا خواهند

ابن یمین
 
 
sunny dark_mode