گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۲۷

 

فرزند ظهیرالدین پنجم ز محرم

در منتصف ظهر شد آرام دل ما

جز «ذلک عیسی » نشد از غیب اشارت

جستیم چو نامش ز رقم نامه اسما

ملفوظ ز عیسی چو شمارند نه مکتوب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

عارض ز خط آراسته شد نوش لبم را

برهم زد ازان عارض و خط روز و شبم را

آن نخل طرب را چو گزیدم لب شیرین

گفتا که مکن خسته ز دندان رطبم را

دل داشت نوای طربی فرقت آن ماه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

گر در دلم از داغ نوت ماند اثرها

غم کی خورم این نیز به بالای دگرها

هر رمز و معما که در افواه فتاده ست

هست از دهن تنگ تو آن جمله خبرها

بگشا کمر ناز و قصب پوش بتان بین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

داد از تو که هیچت روش داد نمانده ست

فریاد که پیشت سر فریاد نمانده ست

در زمره عشقت دل آسوده نبینم

در کشور ظالم ده آباد نمانده ست

تا قاعده عشق تو شد بنده گرفتن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

جز مرغ غمت کرده به دل خانه کسی نیست

جاساخته جز جغد به ویرانه کسی نیست

زد بر در دل حلقه خیالت ز سر زلف

گفتم که درون آی که بیگانه کسی نیست

در میکده ها گشتم و در صومعه ها نیز

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

هر شیشه می با تو چو در محفلم افتد

بینم لبت آن شیشه ز طاق دلم افتد

خواهم سر خود را به سر راه تو منزل

باشد که تو را راه به سرمنزلم افتد

چون تیغ به قتلم کشی آن دم دیت من

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

دل دید لبت وز دو جهان بی خبر افتاد

بین مستی این می که عجب کارگر افتاد

هرجا ز تو شوریست همانا که ز خوبان

در طینت پاک تو نمک بیشتر افتاد

زلف سیهت سوخته از برق تجلیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

اشکم به گلو گر ره فریاد نبندد

ناله گرهم در دل ناشاد نبندد

از کلک مصور مطلب صورت شیرین

کین نقش بجز تیشه فرهاد نبندد

ترسم رگ جان بگسلدم کاش ازین پیش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

از سرو قدت کج نظران را چه گشاید

وز خاک درت بصران را چه گشاید

جز خون گره بسته به نوک مژه شبها

از لعل تو خونین جگران را چه گشاید

جز با دگران دیدنت از دور به حسرت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

دل باز سراسیمه سیمین ذقنی شد

مفتون شکرریزی شیرین سخنی شد

هرچند که صد زخم ز خنجر به تنم زد

هر یک پی بوسیدن دستش دهنی شد

بس شه که چو خسرو لب شیرین تو چون دید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

آید به برم چون تو نگاری نه و هرگز

تازد به سرم چون تو سواری نه و هرگز

عمری پی یک بوسه اگر رو به تو آرم

هرگز گذرد بر لبت آری نه و هرگز

کارم چه بود عشق تو و باز غم دل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

در لطف بود گل ز تو افزون نه و هرگز

یا سرو چو بالای تو موزون نه و هرگز

گردد خجل از روی تو خورشید فلک روز

شب با تو برآید مه گردون نه و هرگز

سر در خم زلف تو بود خلق جهان را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

گاهی که کشی تیغ نهم گردن تسلیم

هر بی سر و پا را نکشی زین بودم بیم

بر اهل دل آموختن حرف غمت را

شد سینه ناخن زده ام تخته تعلیم

مستخرج احکام شهیدان فراقت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

از صومعه آن به که به میخانه بری پی

جاوید نهی پشت فراغت به خم می

پوشیده قدح نوشی و هرگز نخروشی

کز کی بود آیین قدحنوشی و تاکی

اینجا نبود ازکی و تا کی قدح آشام

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

با این همه کین با من بیدل که تو داری

نشکیبم ازین شکل و شمایل که تو داری

دیوانگی آرد همه ارباب خرد را

برطرف مه این طرفه سلاسل که تو داری

هر اشک مرا بر درت افتاده سوالیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

هرچند بود آیینه احوال دگر ضد

از عیب کسان زان هنر خود بشناسی

کردم خزفی چند به سوی تو روانه

تا قیمت سلک گهر خود بشناسی

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۵

 

در زلف تو از راست سوی چپ کششی نیست

آری طرف راست گرفتن ز چپ اولی ست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۱۱

 

مهمان توام در صف ارباب ارادت

بنشسته به هر چیز که آید ز تو راضی

بنهاده به خوان کرمت دیده امید

انعام تو را منتظرم نه متقاضی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۷

 

گفتی که شناسی که که برد از تو دل و دین؟

والله که در آفاق جز او را نشناسم

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۵

 

آن را که به مدحت ز فلک سرگذرانید

چون نیست سخندان بود از جمله فروتر

دانی که سخندان که بود؟ آن که بداند

به را ز نکو باز و نکو را ز نکوتر

جامی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode