گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

هرگز نرسد رشحهٔ کامی به لب ما

گردون کر و لال است زبان طلب ما

ما همره بختیم و تو همسایه خورشید

ساکن نتوان کرد به کافور، تب ما

با عشق چه سازد خنکیهای تو زاهد؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

طی می شود از مصرع آهی گلهٔ ما

طالع به وصال تو نویسد صلهٔ ما

یاران سبک سیر، رسیدند به منزل

چون نقش قدم، مانده به جا قافلهٔ ما

شایستهٔ برق است به صحرای ملامت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

گر در رَهِ عشق تو به کار است دل ما

دریاب که بس زار و نزار است دل ما

نگشود مرا غنچه، سرانگشت نسیمی

گویا که فراموش بهار است دل ما

در خاک تپان، غرقه به خون، چاک به دامن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

از ساده رخان در تب و تاب است دل ما

زبن آتش بی دود کباب است دل ما

جا در صدف حوصلهٔ کون و مکان نیست

آن گنج گهر را که خراب است دل ما

یک جذبه ز خورشید جهانگیر تو باید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

ای سلسلهٔ زلف تو بر پای دل ما

سودایی خال تو، سویدای دل ما

دارد به گریبان تمنا، گل امّید

از خار رهت، آبلهٔ پای دل ما

چون برگ خزان دیده به هم ربط نگیرد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

تا سرمه کشد چشم ملامتگر ما را

غیرت سرپا زد کف خاکستر ما را

خوش دردسری می کشم از درد، ندانم

بالین ز دَمِ تیغ که باشد، سر ما را؟

این خامه که چون شمع ز آتش نفسان است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

از نالهٔ عاشق چه خبر بوالهوسی را

آری خبر از درد کسی نیست کسی را

هر خیره سری چاشنی درد نداند

از مائدهٔ عشق، چه قسمت مگسی را

زخم دل نالان مرا، چاره محال است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

آموخت چو اشکم روش ره سپری را

بستم به میان توشهٔ خونین جگری را

درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم

پروای نشستن نبود رهگذری را

در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

دیدم صنمی، های صلا، کعبه‌نشین‌ها

بیعانه ببازید به یادش دل و دین‌ها

در عشق، دل از کوثر و رضوان نگشاید

از دوست تسلی نتوان گشت، به این‌ها

صید دلم افتاد به صحرای رمیدن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

داغند، ز رخسار تو ای رشک چمن‌ها

چون لاله، شهیدان به سمن‌زار کفن‌ها

از شرم، صدف را به دهان مهر خموشی ست

تا شد صدف گوهر نام تو، دهن‌ها

خون در جگر نافهٔ دل چون نشود خشک؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

رنگینی دکّان شود آن چشم سیه را

از خونم اگر غازه دهد، تیغ نگه را

آن غالیه گون خال، ندانم به چه تقصیر

در نیل کشد اختر این بخت سیه را؟

یک تشنه جگر را به زنخدان تو ره نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

نوشیده چمن دردی جام طربش را

با دامن گل پاک نموده ست، لبش را

خوش کرده ام ای دیده به پیوند دل خویش

از سلسله ها، طرّه ٔ عالی نسبش را

در رهگذر پیرهن ار دیده سفید است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

افتاده دو عالم ز نظر، دیدهٔ ما را

نادیده مبین چشم جهان دیدهٔ ما را

با سینهٔ اخگر چه کند، سوز شراری؟

از داغ چه پروا دل تفسیدهٔ ما را؟

چند ای فلک دون، ز در صلح درآیی؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را

آشفته مکن مشت غبار دل ما را

محروم گلستان نبود مرغ اسیرم

تا سوی قفس راه نبسته ست صبا را

جز ناز تو کز لطف دهد تن به نیازم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

آتش زده آن لعل قبا، خانه زین را

بر خرمن ما برق گشاده ست کمین را

همچون کف خاکی که برد سبزه ز جایش

کردند به ما، سبز خطان تنگ زمین را

چون مهره بازیچه، دهد طرح به طفلان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را

دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را

با سینهٔ افروخته آغوش گشادیم

کای دیده به راهت دو جهان بی سر و پا را

دیری ست که از دوری خاک سرکویی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

از زلف تو داریم پریشانی خود را

وز آینه ی روی تو حیرانی خود را

دیگر چومن امروز به شیرین سخنی نیست

از لعل تو دارم گهر افشانی خود را

جایی که اثر نیست، فغان هرزه دراییست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

ای جنت نقد از رخ زیبای تو ما را

شد دیده بهشتی ز تماشای تو ما را

مست آمدی و تیغ به کف سر طلبیدی

آسایش جان گشت تقاضای تو ما را

هر داغ که از هجر تو اندوخته بودیم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

در مجلس ما خون دل است اینکه به جام است

هر قطره که از دل نتراویده حرام است

با جلوهء او در چه حساب است وجودم؟

چون صبح دمد، شمع سحرگاه، تمام است

تا ز آتش می، چهرهٔ زاهد نشود سرخ

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

تا تشنه به خون، نرگس مستانه ی یار است

اندیشهٔ شیرینی جان، خواب و خمار است

در عشق حلال است مرا چاشنی شور

زخمم نمکستان شکر خندهٔ یار است

از قحط سخن سنج به لب مهر خموشی است

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۳
sunny dark_mode