گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۷

 

تا صبح قیامت نشود ذوق فراموش

آن را که کند با تو شبی دست در آغوش

نقاش اگر این روی ببیند متحیر

چون صورت دیوار بماند ز تو خاموش

برمردم دیوانه چه انکار که عاقل

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷

 

گر نسبت خرقه نبرد شیخ به صادق

نی شیخ بود زرق فروشیست منافق

و نیز به نسبت ببرد دلق مرقع

سودش نبود گر نبود عاشق صادق

بر خرقه ی تسلیم زن از سوزن اخلاص

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

 

بر بویِ وفایی که ندیدم ز تو نا اهل

افسوس جفایی که کشیدم ز تو نا اهل

جز غصّه و بی داد نخوردم ز تو بی رحم

جز زهرِ ملامت نچشیدم ز تو نا اهل

بس تن که به خواری بنهادم ز تو ناجنس

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۷

 

آوازه در افتاد که من توبه شکستم

نه نه نه چنان است که من توبه پرستم

دادند به من چاشنی یی از خمِ مبدا

از جرعۀ آن جام چنین واله و مستم

ز آن گاه که دادند به من مشربۀ خضر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴

 

در عشق تو از نوکِ قلم دود برآرم

وز سینۀ چون کوره به دم دود برآرم

تا بی خودم از نرگسِ ترکانۀ مستت

آهی زنم از ملکِ عجم دود برآرم

گر زلف گره بر گرهت باز گشایم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۲

 

ما نیز قیامت که بگفتند بدیدیم

با حور نشستیم و به فردوس رسیدیم

زان می که حلال است چنان مست ببودیم

کز هرچه حلال است و حرام است بریدیم

مستان الستیم ولی نفی گمان را

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۴

 

ای باد صبا رَو ز سپاهان به قهستان

بگذر چو به قاین رسی از طرف گل¬ستان

یاران مرا در چمن باغ طلب کن

از جام صبوحی شده مستان و چه مستان

مستان که به یک جام دو عالم بفروشند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۸

 

گر باز میسّر شودم رویِ تو دیدن

جان پیش کشم تا به کی از جور کشیدن

طاقت برسیده‌ست ز طوفانِ فراقم

فریاد ز من وز تو به فریاد رسیدن

بر من چه ملامت اگرم طاقتِ آن نیست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۸

 

با ما به وفا یک قدم ای یار نرفتی

صد بار زبان دادی و یک بار نرفتی

یک روز هوایِ منِ مظلوم نکردی

یک شب به مراد ِ منِ بیدار نرفتی

عشاق بگویند و چو سوسن سخن آرند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۳

 

چون هیچ بقایی نکند خاکی و بادی

دل بر کن این رهگذر انده و شادی

در حلقه ی رندانِ قلندر شو و بنشین

گر پای خود از زهد ریایی بگشادی

منزل مطلب چون که هم از گام نخستین

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۳

 

بر ما به گناهی که نکردیم نگیری

ور نیز بکردیم شفاعت بپذیری

این قاعدۀ اهل کرم نیست که احباب

از پای درآیند و توشان دست نگیری

در دست رقیبم که بمیراد به خواری

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۵

 

برخیز نگارا و برافروز چراغی

بر سوز بخوری ز پی ضعف دماغی

بفرست به خم خانه و جامی دو طلب کن

گر بایدت از روح امین ساخت اُلاغی

دانی که چه گفتم به اشارت سبک و چست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۴

 

ما را نبود قاعده ی جنگ و جدالی

اما بود امید به صلحی و وصالی

با تو نتوانم که به روی تو برآیم

گر بر منت از وجه عتاب است خیالی

اما به شفاعت ز سر عجز توانم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۹

 

آوازه درافتاد که باز آمدم از می

بهتان صریح است من و توبه کجا کی

بیهوده مرا پند دهد واعظ مشفق

او وعظ کند آری و من نشنوم از وی

بر من نتوان بست به مسمسار ملامت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۵

 

قندست ندانم دهن تنگ فلانی

یا خود شکرست آن شکرستان، نه دهانی

چندین شکر اندر دهنی نادره گنجد

وین نادره بین کز دهنش نیست نشانی

بر سینه هر دل که زند جان نبرد زان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۶

 

باز آمده‌ام تشنه لبی خشک دهانی

آشفته سری در هوسِ پسته دهانی

از من رمقی بیش نمانده‌ست کی‌ام من

مجروح تنی خسته دلی سوخته جانی

گر هیچ به سر وقتِ من آید به عیادت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۹

 

ای بخت ندانم به سرم باز کی آیی

کی باز در بسته به رویم بگشایی

احیا کنی اموات دگر باره چو عیسی

گر هیچ کنی معجزه ای باز نمایی

دیرست که بر ما نگذشتی و نبردی

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode