فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - مدح حسن خان شاملو
ابر آمد و گلزار ارم ساخت جهان را
چون روی گل آراست زمین را و زمان را
شد سبز در و دشت بدانسان که نسیمی
چون سبز روان سبز کند چوب شبان را
هر جا که نهی پا به زمین ریشه دواند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - تعزل
از جان نتوان ساخت ز تو در یتیمی
دود دل اخگر نشود نار کلیمی
آنجا که تو دامان تجلی بفشانی
خورشید در آن کوچه بود گرد گلیمی
ما با خرد و عشق درین راه فتادیم
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴
ای آصف جم قدر که حسن گهر تو
مشاطه دوشیزه هر معدن و کانست
چون آینه دیده تو یکرویی و یکدل
کلک تو ندانم ز چه معنی دوزبانست
نینی چو تویی ضامن ارزاق بد و نیک
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - حسب حال
ای نقش کف پای تو پیرایه امید
کی از تو پس زانوی حرمان ننشستم
کی بود که در سایه دامان وصالت
آشفتهتر از چاک گریبان ننشستم
کی بود که از فیض تماشای جمالت
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در منقبت علیبن موسیالرضا علیهالسلام
هر چند که من شعله افسرده عیارم
در خرمن خود سوخته از باد بهارم
بیخنده گل بس که ترشروی نشستم
صفرای چمن بشکند از ناله زارم
هر لخت تنم مرثیه بخت جوانیست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰
خاکستر منصور تو را باز توان سوخت
صد مرتبه زیباتر از آغاز توان سوخت
نامرد حریفیست شکیب ارنه در این بزم
از شوق نیازی جگر ناز توان سوخت
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲
امشب نگهم را نفس بازپسین است
فرداست که یک یک مژه تابوت نگاه است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷
در مذهب ما هر چه بجز دوست حرام است
گر خود همه ذوق طلب اوست حرام است
با دوست به یک پوست نگنجیم فصیحی
وین طرفه که بی دوست به تن پوست حرام است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲
گر لذت داغ جگر اینست فصیحی
افسوس که در هر سر مویم جگری نیست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳
دی قاصد یار آمد و مژگان تری داشت
از یار مگر بهر هلاکم خبری داشت
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۷
شاید که به آفرینش خود نازد
ایزد که تماشای جمال تو کند
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۰
لب تشنه فتادیم در آن بادیه کانجا
از خشکلبی چشمه حیوان گله دارد
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۶
چون ماهی ساحل طپد از آرزوی دل
زخمی که شهیدان تو را بر سپر آید
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۰
ما بت نه ز اندیشه معبود شکستیم
آرایش بتخانه ما بود شکستیم
هر لخت جگر طاقت صد داغ دگر داشت
قفل در رسوایی خود زود شکستیم
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
فصل گل روی تو جوان ساخت جهان را
حسن تو ازین باغ برون کرد خزان را
بر طاقت ما کار چنین تنگ مگیرید
ای خوشکمران تنگ مبندید میان را
بر سبزهٔ نوخیز خطت مینگرد زلف
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
چشمت به فسون بسته غزالان ختن را
آموخته طوطی ز نگاه تو سخن را
پیداست که احوال شهیدانش چه باشد
جائیکه به شمشیر ببرند کفن را
معلوم شد از گریهٔ ابرم که درین باغ
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱
آن سرو روان تا به گلستان گذری داشت
پروانهصفت گل هوس بال و پری داشت
دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی
کاین حلقهٔ ماتمزدگان نوحهگری داشت
گامی به غلط هم سوی مقصود نرفتیم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸
رفتن ز درت کار من دل نگران نیست
گر کشته شوم خونم از آن کوی روان نیست
با تیر بلا چون هدفم، رویگشاده
گر کوه شود درد غم عشق گران نیست
حال من بیبرگ نوا را چه شناسد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
دائم گله چرخ دلا ورد زبان چیست؟
گر ناوک خاری رسدت جرم کمان چیست؟
بیباکی آن غمزهٔ خونریز از آن است
کز تیر نپرسند که تقصیر کمان چیست؟
گر خاکنشینان فلکسیر نباشند
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸
دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است
باز آمدنش زودتر از رنگ پریده است
ناصح هذیان گوید و ما را تب عشق است
ما بسمل و او میطپد این را که شنیده است
حال دل صدپاره که در نامه نوشتم
[...]