گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

ای مطرب جان سوخت دلم پرده دگر گیر

یا پرده ازین راز به یک مرتبه برگیر

راهی به نوا زن که غم عشق درآید

گو شورش و مستی و جوانی ره درگیر

راهی که به مطلوب قریب است عزیز است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

تعظیم پیام دل آگاه نگه دار

پیغام دل خویش مگو آه نگه دار

تا دامن گل پرده گلزار دریدست

ای شاخ گیا رشته کوتاه نگه دار

بر من که حریفان صبوحی نخروشند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

از خوی کریم تو گنه گشت فراموش

شرمنده نماندیم زهی عفو خطاپوش

دل راه تو پویید و نهد بر سر و جان پای

جان دست تو بوسید و زند بر دل و دین دوش

جز بر تو نخوانم که ندرد ورقم بخت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

بر غمزده ای خنده زدم گفت حزین باش

گر با تو هم اندیشه ما هست چنین باش

گفتم: شده دل منکر دین گفت: غمی نیست

گو عاشق ما باش و صنم خانه نشین باش

کافیست اگر عشق بود عرض شهادت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

افسر به قبادی ده و خاتم به جمی بخش

از دام به ما پیچی و از زلف خمی بخش

زین کعبه نشینان گره دل نگشاید

توفیق نگاهی ز غزال حرمی بخش

عفو تو پسندیده ام و کیش برهمن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

آنی به اثر داری و شأنی به تصرف

دل ها نشود شیفته کس به تکلف

فکر تو به وحدت برد از گفت مجازم

هرچند که طبعم بگریزد ز تصوف

بر قامت ما کسوت تقصیر بریدند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

سوزن به دل از بخیه و پیوند شکستیم

از بی هنری دست هنرمند شکستیم

در عشق به کامی نرسیدیم که بسیار

عهد پدر و خاطر فرزند شکستیم

از بهر نهالی که نشاندیم به خاطر

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

من روز ره خانه خمار ندانم

مستی و طرب جز به شب تار ندانم

مست آمدم و مست ازین مرحله رفتم

من قافله و قافله سالار ندانم

پیداست که بر کشتی صد پاره سوارم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

جز نسخه احوال کسان پیش ندارم

هرگز نظری بر ورق خویش ندارم

بر دام هوا و هوسم خنده زند مرگ

صد داعیه بیش و نفسی بیش ندارم

روشن شود از کاوش احباب چراغم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

بی روی تو پروانه ای امشب به چراغم

خود را به چنان بی خودیی سوخت که داغم

مطرب به کنایت غزلی دوش ادا کرد

کز گریه شدم مست و شد از دست ایاغم

دور از تو ز خود رفتگیی می دهدم دست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

خواهم که به آزادی دل نام برآرم

این طوطی شیرین سخن از دام برآرم

گر زین قفس تنگ برآیم دو سه گامی

چون کبک دری قهقهه از کام برآرم

زین گونه که ناوک فکنانم به کمین اند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶

 

در بند تو زنجیر گرفتار شکسته

زندان شده صد رخنه و دیوار شکسته

زین بیش شکرخنده حلاوت نفروشد

طوطیم ز شکر سر منقار شکسته

از بس که عنان پیچد ازان چهره نگاهم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

آنی که به جان ناز تو را حور کشیده

خورشید به چشم از رخ تو نور کشیده

گیسوی تو ببریده کمند از دم افعی

مژگان تو نیش از تن زنبور کشیده

آن رخ که خویش می چکد از زلف بناگوش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰

 

در عهد تو یک سر به گریبان نرسیده

کش چاک دل از سینه به دامان نرسیده

محمود پریشان سر زلف ایازست

کاریست محبت که به سامان نرسیده

مجنون نشد آرام پذیر از رخ لیلی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳

 

غیر از تو نگنجد به سرایی که تو باشی

جز تو همه محوند به جایی که تو باشی

شاهان جهان روی نمای تو ندارند

نرخ تو که داند به بهایی که تو باشی

خورشید نخواهم که درآید به خیالت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۶

 

گر حسن جمال تو طلبکار نبودی

در خانقه و بتکده دیار نبودی

گر نرگس مست تو نکردی جدل آغاز

تا گردش او بودی هشیار نبودی

بی پرده توانستی اگر روی نمودن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

یک ره کم این حجره خاکی نگرفتی

ترک صنم و دیر مغاکی نگرفتی

دیو و ملک از عربده ناکی تو جستند

در شکوه عنان دل شاکی نگرفتی

در کوچه وحدت که شهودی به دوام است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

در هیچ مقامم نگذارد به درنگی

از بوی به بویی برد از رنگ به رنگی

بالاتر ازین طور تجلی قدمی چند

دارد ارنی گوی دگر هر سر سنگی

شوق تو زنان را به سر کوی برآرد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - یک قصیده

 

چندی به غلط بتکده کردیم حرم را

وقتست که از کعبه برآریم صنم را

بیخ هوس وصل ببریم که زشتست

خار و خس بیگانه گلستان ارم را

ما و در آسودگی مرگ کزین بیش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - این قصیده در مدح ابوالمنصور جهانگیر پادشاه در حین ملازمت ایشان در تعریف شکار گفته شده است

 

ترتیب کهن تازه شد آیین زمان را

نو داد نسق شاه جهانگیر جهان را

از قاعده دانی سپه و ملک نسق کرد

آری به نسق کار شود قاعده دان را

گویند که در روز نخستین دل و دستش

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۱۲۷
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۲۷۶
sunny dark_mode