گنجور

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

کردی ز غم آباد چو کاشانۀ ما را

بازآ و ببین مونس هم خانه ما را

مگذار که ویرانه شود از غم هجران

آباد چو کردی دل ویرانه ما را

زلف تو چه حاجت که بیارد همه زنجیر

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای خاک درت سجده‌گه جمله جبین‌ها

زنار دو گیسوی تو سرفتنه دین‌ها

عشاق تو را طاقت جور و ستمت نیست

گشتند همه خاک درت بگذر از این‌ها

با عاشق خود جور و جفا کمتر از این کن

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

ای طاق دو ابروی تو محراب جبین‌ها

خاک سر کوی تو به از خلد برین‌ها

گفتی که منم سرور و سرحلقه خوبان

ای شاه کسی نیست شک و شبهه درین‌ها

از شرم لب لعل تو سرچشمه حیوان

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

امروز ز نو دلبر ما خوی دگر داشت

ما واله و او روی و نظر سوی دگر داشت

گفتم که کنم نسبت آن زلف به عنبر

آورد صبا نکهت آن بوی دگر داشت

خلق نگران رخ او کشته ز هر سو

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

خوش بود که تیرش به دل ما گذری داشت

وان چشم هم از غمزه به سویش نظری داشت

آورد صبا وقت سحر مژده دیدار

گویا که دعای سحر ما اثری داشت

بگریست بر احوال درونم همه شب شمع

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

زلف و رخ تو چون شب مهتاب نماید

خط بر رخ تو سبزه سیراب نماید

بر روی تو دلها همه شد زار و نگون سار

چون پرتوی قندیل که در آب نماید

گفتم که شبی چشم تو در خواب ببینم

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

با آنکه درین سینه ز زخم تو بسی بود

با تیر دگر جان و دلم را هوسی بود

جان و دل و دین جمله به تاراج ببردی

آن رفت که با جان و دلم دست رسی بود

تنها نه من اندر خم زلف تو اسیرم

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

جز تحفه جان عاشق درویش ندارد

جانا بستان زو که از این بیش ندارد

بیگانه شدم از همه خویشان به غم عشق

عاشق به جز از یار کس و خویش ندارد

رو اندش دنیا ز دل خویش برون کن

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

بر خاک رهت ما سر تسلیم نهادیم

در عشق قدم از ره تعلیم نهادیم

در اوج شرف راست چو شکل الف آمد

از قد تو شکلی که به تقویم نهادیم

در عشق تو ما از سر و جان جمله گذشتیم

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

چون در صفت آن لب شکر شکن آیم

با معنی بس نازک و شیرین سخن آیم

با سرو و صنوبر نشود ملتفتم دل

بی قامت رعنای تو گر در چمن آیم

طوطی صفتم روی در آئینه به پیش آر

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

گویا بگذشتی ز چمن با رخ گلگون

کز گونه تو لاله خجل گشت و دگرگون

زنجیر بود چاره دیوانه ولیکن

ماییم که گشتیم به زنجیر تو مجنون

خطت سپه زنگ چو می برد سوی روم

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

تا مردمک دیده من حسن تو دیده

دیگر رقمی از اثر خواب ندیده

با نور رخت مجلس ما ساز منور

ای چشم و چراغ من و ای نور دو دیده

از باغ جمال تو خجل گشته ریاحین

[...]

شاهدی
 
 
sunny dark_mode