گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۴

 

آن عارض و رخسار و جبین هست در سه ماه

کز دیده نهائنده نهان کردمت آگاه

گر دیده گنه کرد که از خانه کشیمش

ور اشک بزودیش برانیم ز درگاه

بر شاه گدا را نبود هیچ گرفتی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۸

 

ای با لب شیرین سخنت تلخ فتاده

شد در همه خلق از نمکت شور زیاده

ابروت کمان بر من بیچاره کشیده

چشمانت کمین بر دل خونخواره گشاده

از نوع بشر چون بشرت دیده ندیده

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۹

 

خواهم که کنم بار دگر در تو نظاره

عمریست که دارم هوس عمر دوباره

نر گفتی دل رشت به دوا چاره بسازم

صد پاره شده است این دل بیچاره

ما غرقة بحر غم و آن خال بناگوش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۰

 

در پای تو تنها به سر ماست فتاده

خلقیست به آن خاک قدم روی نهاده

از بیم رقیب تو کزین در همه را راند

خون مژهای پیش تو یک دم نستاده

دل مهر لب لعل تو دارد همه دانند

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۸

 

گر سر طلبی بر درت آریم به دیده

چون اشک همه جانب کوی تو دیده

بگشای به ابروی سیه چشم که بینی

از بارب ما دود به محراب رسیده

زاهد چه عجب بی لبش ار کام تو تلخست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۹

 

گفتم شکرست آن به دهان گفت ترا چه

گفتم چه نمک‌هاست در آن گفت ترا چه

گفتم دهن تنگ را در لب خاموش

لطفی‌ست که گفتن نتوان گفت ترا چه

گفتم به خوشی گر لب شیرین تر جانست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۴

 

هر نیر که بر جان ز تو از دور رسیده

صد دفتر شعر از حسن و خسرو سلمان

ما روی تو دیدیم و زجان مهر بریدیم

دل آمده نزدیک و بر او دوخته دیده

هر زاهد انگشت نمائی که بمحراب

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۷

 

ای آیت حسن از رخ خوب تو مثالی

از رنگ رخت دفتر گل نقش خیالی

خوبان جهان حسن دل افروز و ملاحت

دارند و لیکن نه چنین حسن و جمالی

عودیست دل سوخته بر باد وصالت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸

 

ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی

تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی

آن لب نه زلال است که خمریست بهشتی

آن نقطه نه خال است که سریست آلهی

رویت به غلامی دلم خط به در آورد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۸

 

ای ولوله عشق تو به ره هرزه کویی

رندان سر کوی تو مست از تو به بویی

پیش تو به سر آیم و زآن لب طلبم جام

از خاکم اگر نیز بسازند سبویی

دل در خم چوگان سر زلف تو گویی‌ست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۴

 

با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری

دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری

با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی

هر چند که در چشم نیایم ز حقیری

کامی ز لب لعل تو شاید که برآید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۶

 

تا خلوت دل خالی از اغیار نیابی

بام و در آن خانه پر از بار نیابی

آنجا که شد او یافته خود را نتوان یافت

غم نیست که سریابی و دستار نیابی

بیدار شود آنگه طلب آن روی که هرگز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۲

 

تن در پی جان می‌رود ای بخت کجایی

موقوف تو ماندیم که راهی بنمایی

از کار فرو بسته در هم شده ما

لطفی بنمایی گرمی باز گشایی

گویند که تعجیل مکن تا برسد وقت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۴

 

نو درد نداری و رخ زرد نداری

ای عاشق بیدرد چه نالی و چه زاری

دلها برد آن آه که از درد برآرند

فریاد ز آهی که نور بیدرد برآری

رخساره بخون مژه بنگار دم نقد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۴

 

سیمین بدنی سرو قدی پسته دهانی

هر وصف که آید به زبانم به از آنی

آرام دلی دفع غمی مرهم دردی

بار کهنی عمر نویی مونس جانی

گر دوست بود جان و جهان نیز خوش ای دوست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵

 

گر باد سوی خاک من آرد ز تو بویی

چون زلف توام جان دمد از هر سو مویی

شیرین زمانی نوه من دلشده فرهاد

در مراکز دیده روان ساخته ام سوی تو جوئی

گوی دل ما گو شکن آن زلف چو چوگان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۷

 

گر بردرت این اشک چو سیلاب گذشتی

در کوی تو این خس هم از این باب گذشتی

خار مژه گر دور شدی از گذر اشک

بر دیدة غمدیده شی خواب گذشتی

گر پیرو این اشک شدی صوفی و این آه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۱

 

گر تو دل ما سوختی از آتش دوری

ما بی تو به دل بر نزدیم آب صبوری

هر چند که دور از تو چو فرهاد فتادیم

چون سنگ‌دلان دل ننهادیم به دوری

دانم نخوری غم ز هلاک من رنجور

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۳

 

گر گم شوی از خود خبر یار بیابی

چون یافتی آن گم‌شده بسیار بیابی

با موسی دیدار طلب وعده همین بود

گر محو شوی دولت دیدار بیابی

چون سر به گریبان بری و غیر نبینی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۴

 

گر لذت خونریزی آن غمزه شناسی

از تیغ نترسی و ز کشتن نهراسی

ای دل همه رفتند ز دلبر به شکایت

صد شکر کزین درد تو در شکر و سپاسی

به نیست به اندازه روی تو که در حسن

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode