گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۹

 

رخ باز نهادم به سماوات الهی

تا بر سر گردون بزنم نوبت شاهی

رخت و خر خود را همه بگذاشتم اینجا

چون یار مسیحم، بسم این چهرهٔ کاهی

از من مطلب مهر خود، ای شاهد دنیا

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱

 

ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی

باز آی، که دل خسته شد از بار جدایی

هر چند مرا هیچ نخوانی که: بیایم

این نامه نبشتم که: بخوانی و بیایی

ما را همه کاری به فراق تو فرو بست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۲

 

ای از گل سوری دهنت غنچه نمایی

وی بر سمن از سنبل تر غالیه سایی

میدان که: سر ما و نشان قدم تست

در کوی تو هر جا که سری بینی و پایی

دوش این دل من خانهٔ عشق تو همی کند

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۱

 

ای نافهٔ چینی ز سر زلف تو بویی

ماه از هوست هر سرمه چون سر مویی

شوق تو ز بس جامه که بر ما بدرانید

نی کهنه رها کرد که پوشیم و نه نویی

از بادهٔ وصل تو روا نیست که دارد

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode