گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶

 

مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم

یک بوسه به زور از لب آن ماه بگیرم

دانم که: دهد عقل نکوخواه مرا پند

لیکن عجب ارپند نکوخواه بگیرم

تا هیچ کسم راز دل ریش نداند

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲

 

روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم

در خویش زنم آتش و مردانه بسوزم

چون با من بیگانه غمش را سر خویشست

با خویش در آمیزم و بیگانه بسوزم

دیوانه شوم، سر به خرابات برآرم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰

 

عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم

از ناله و زاری نتوان کرد خموشم

من عاشق آن گوشهٔ چشمم، به رفیقان

پیغام بده تا: ننشینند به گوشم

ساقی، بده آن جام و ز من جامه برافگن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷

 

درهجر تو درمان دل خسته ندانم

زان پیش که روزی به غمت می‌گذرانم

گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم

آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم

بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸

 

درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم

با مایهٔ عشق تو آن نه باد و نه اینم

چشم همه آفاق به دیدار تو بینند

تا پردهٔ ز رخ برنکنی هیچ نبینم

تحصیل تو مقدور و من آسوده روا نیست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴

 

آن پرده برانداز، که ما نور پرستیم

مستور چرایی؟ چو نه مستورپرستیم

غیری اگر آن روی به دوری بپرستید

ما صبر نداریم که از دور پرستیم

خلق از هوس حور طلب گار بهشتند

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶

 

ما چشم جهانیم، که این راز بدیدیم

پوشیده رخ آن بت طناز بدیدیم

هم صورت او از همه نقشی بشنیدیم

هم لهجهٔ او در همه آواز بدیدیم

آن قامت و بالا، که به جز ناز ندانست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸

 

مادر غم هجران تو، گر زانکه بمیریم

بر وصل تو یکروز ببینی که: امیریم

ای سرو، که اسباب جوانی همه داری

با ما به جفا پنجه مینداز، که پیریم

گر تلخ شود کام دل ما چه تفاوت؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰

 

دلها بربودند و برفتند سواران

ما پای به گل در شده زین اشک چو باران

او رفت، که روزی دو سه را باز پس آید

ما دیده به راه و همه شب روز شماران

بر کشتنم ار شاه سواری بفرستد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱

 

ای رشک گل تازه رخ چون سمن تو

عرعر خجل از قد چو سرو چمن تو

پای نفس اندر جگر نافه شکسته

بوی شکن طرهٔ‌عنبر شکن تو

آنها که به مویی بفروشند بهشتی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹

 

ای از عرب و از عجمت مثل نزاده

حسن تو عرب را و عجم را بتو داده

در روی عجم چشم توصد تیر کشیده

وز چشم عرب لعل تو صد چشمه گشاده

خوبان عرب بر سر اسب تو دویده

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۰

 

می‌نالم ازین کار به سامان نرسیده

وین درد جگر سوز به درمان نرسیده

جانا، سخنست این همه سوراخ ببینید

بر سینهٔ این کشتهٔ پیکان نرسیده

افسوس! که موری نشکستیم درین خاک

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۱

 

ای بر فلک از رخ علم نور کشیده

زلف تو قلم در شب دیجور کشیده

حسن از اثر مستی و ناخفتن دوشت

صد سرمه در آن نرگس،مخمور کشیده

خط تو بر آن روی چو خورشید هلالیست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۹

 

سر در کف پایت نهم، ای یار یگانه

روزی که درآیی ز درم مست شبانه

در صورت خوبان همه نوریست الهی

از شمع رخت می‌زند آن نور زبانه

با چشم تو یک رنگ چو گشتیم به مستی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۴

 

آن دل که مرا بود و توی دیده سلبوه

و آن تن که کشیدی به کمنمدش جذبوه

و آن دیدهٔ دریا شده را درد و غم او

صد بار به دستان مصیبت صلبوه

و آن سینهٔ آتشکده را غمزهٔ چشمش

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۶

 

ما را چو توانی که ز خود دور فرستی

این نیز توانی که بما نور فرستی

در وعدهٔ فردای تو این صبر که کردیم

ما را تو مبادا که بر حور فرستی

بی‌منت موسی سخنی چند ز دیدار

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۸

 

چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی

رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی

با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟

با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟

بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۴

 

ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی

دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی

این سرخی من زردی رخ تست

ورنه من مسکین کیم از سرخی و زردی؟

بدخواه که بر دوری ما رشک چنین برد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۴

 

ای داده بر وی تو قمر داو تمامی

پیش تو کمر بسته اسیران به غلامی

از شرم بنا گوش تو در گوشه نشیند

گر ماه ببیند که تو در گوشهٔ بامی

هر لحظه بدان زلف چو دامم بفریبی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۷

 

از مردم این مرحله دلساز نبینی

در طارم این قبه هم آواز نبینی

تا کی زن و فرزند و برادر؟ که ازین قوم

جز خانه برو خانه برانداز نبینی

زان عالم و از لذت آن چاشنیی جوی

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode