گنجور

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۷ - در مدح سلیمان شاه

 

ای ملک ترا عرصهٔ عالم سرکویی

از ملک تو تا ملک سلیمان سرمویی

بی‌موکب جاه تو فلک بیهده تازی

با حجت عدل تو ستم بیهده گویی

خاقانت نخوام که سزاوار خطابت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷ - در قناعت و صبر گوید

 

ای بس که جهان جبهٔ درویش گرفته

از فضلهٔ زنبور برو دوخته‌ام جیب

واکنون همه شب منتظرم تا بفروزند

شمعی که به هر خانه چراغی نهد از غیب

آن روز فلک را چو در آن شکر نگفتم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۴ - در حبس مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم

کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست

زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت

در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست

بالله به نان و نمک او که جهان نیز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۴

 

ای خواجه، رسیده است بلندیت به جایی

کز اهل سماوات، به گوش تو رسد صوت!

گر عمر تو چون قد تو باشد به درازی

تو زنده بمانی و بمیرد ملک‌الموت

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۴ - در مذمت خزانه‌دار سلطان گفته و چون با هر گنجی ماریست تعبیر از خزانه‌دار به حیه کرده است

 

ای شاه جهان حیهٔ صندوق خزانت

از هرچه نه خاص تو شود بانگ برارد

وانجا که فتد مال تو در معرض قسمت

دنبک زند و حق طمعها بگزارد

یکماه دگر گر ندهی سوزن عدلش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۹ - اذن دخول به مجلس صاحب خواهد

 

ای خاک درت سرمه شده چشم ولی را

از بسکه کف پای تو بر خاک در آید

بر درگه تو بند به پایست به خدمت

دستوری او چیست رود یا که درآید

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵۳

 

بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید

کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید

چندان که بگفتم مهل کاخر روزی

آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید

پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵۹ - در مذمت اهل سوق

 

روزی پسری با پدر خویش چنین گفت

کان مردک بازاری از آن زرق چه جوید

گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی

کز گند طمعشان سگ صیاد نبوید

عاقل به چنان طایفهٔ دون نگراید

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷۹ - مطایبه

 

هر کس که جگر خورد و به خردی هنر آموخت

در دور قمر گو بنشین خون جگر خور

نزدیک کسانی که به صورت چو کسی‌اند

با صورت ایشان نفسی می زن و برخور

پیغام زنان می‌بر و دیبای به زر پوش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۸

 

خواهی که بهین کار جهان کار تو باشد

زین هردو یکی کار کن از هر چه کنی بس

یا فایده ده آنچ بدانی دگری را

یا فایده گیر آنچ ندانی ز دگر کس

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲۳ - در مطایبه

 

گویند که در طوس گه شدت گرما

از خانه به بازار همی شد زنکی لال

بگذشت به دکان یکی پیر حصیری

بر دل بگذشتش که اگر نیست مرا مال

تا چون دگران نطع خرم بهر تنعم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷۶ - در موعظه

 

ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم

کاندر طلب راتب هر روز بمانی

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی

نی گوشهٔ کنجی و کتابی بر عاقل

[...]

انوری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode