گنجور

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶ - سفر با او

 

بی شاهد و شمع و شکر و می، چه توان کرد؟

بی بربط و طنبور و دفّ و نی، چه توان کرد؟

سر کرد قدم در طلب او به ره عشق

این مرحله را گر نکنم طی، چه توان کرد؟

بردار یکی توشه که هنگام عزیمت

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹ - توبه شکستم

 

پیوسته من از شوق لب لعل تو مستم

زین ذوق که دارم خبرم نیست که هستم

در بادیهٔ عشق تو تا پای نهادم

یکباره بشد دین و دل و عقل ز دستم

از بس که نظر بر گُل رخسار تو دارم

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰ - آوازۀ عاشقی

 

تا بوسه از آن لعل دلآرام گرفتم

جانم به لبم آمد و، آرام گرفتم

منعم مکن از دیدن قد و رخ و چشمش

من انس به سرو و گل و بادام، گرفتم

ساقی! بر من قصهٔ جمشید چه خوانی

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹ - خیال تو

 

از حالت چشم تو مرا بیم گرفته

کاین شوخ پریچهر، چه تصمیم گرفته

خو کرده به ترقیق لبان نمکینش

ز الفاظ خشن، شیوهٔ تفخیم گرفته

این شیوهٔ عاشق کُشی و دلشکنی را

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » مخمّسات

 

ای زلف تو چون مار و رخ خوب تو چون گنج

بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج

از سیلی عشق تو، رخم گشته چو نارنج

دین و دل و عقل و خرد و هوش مرا سنج

بر باد شده در صدد روی تو، هر پنج

[...]

شاطر عباس صبوحی
 
 
sunny dark_mode