گنجور

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ای ترک خطا، ماه ختن، سرو خودآرا

بر سوخته ی خویش ببخشای خدارا

ما تشنه لبانیم تو هم آب بقایی

بر تشنه یکی جرعه ببخش آب بقا را

در هر شکن افتاده هزاران چو دل ما

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

تاریک مکن روز مرا باز، نگارا

بر چهره مزن شانه دگر زلف دو تا را

دیوانه شدم در غم بالای تو از جان

هر چند به جان دوست ندارند بلا را

داد از ستم چشم تو، ای پادشه ناز!

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

ای ترک خطا، ماه ختن، سرو دل آرا

بر سوخته ی خویش ببخشای خدا را

در هر شکن افتاده هزاران چو دل ما

مشکن دل ما، شانه مزن زلف دو تا را

سودازده ی زلف توم، مرحمتی کن

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

بشکست چو زلف سیه مشک فشان را

بشکست دگر رونق و بو، عنبر وبان را

در ابروت از عارش و مژگان به خیالم

یک جا نبود مهر و مه و تیر و کمان را

زلف تو بلای دل و خط، فتنه ی دل هاست

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

آن روز کزان طره به رخ بست شکن را

در گردن خورشید و مه افکند رسن را

گیسوی تو خود رنگی و روی تو فرنگی

کافر شده زان، برده ز دل حب وطن را

باز آ ای بت من، در سر این طره چه داری؟

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ای فتنهٔ عالم به نگاه! این چه جمال است؟

کز وصف جمال تو زبانم همه لال است!

جانا دل من سوخت ز داغ لبت، آخر:

تا کی دل من تشنه ی این آب زلال است

بگذار که قربان شوم این شمع رخت را

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای آن که خطت سبز، لبت آب حیات است

گرد شکرستان مگر این جوی نبات است

زین لب چه تکلم، چه تبسم، همه شیرین

مانا لب شیرین تو صد کوزه نبات است

یارا نرهانم زخم زلف تو دل را

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

ای راحت دل قوت روان لعل لبانت

خون شد دل مسکین ز غم سرو روانت

دورم ز تو بی خبر از خویش و لیکن

پیش منی و هیچ نبینم ز نشانت

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

هر شام و سحر روی تو دیدن مزه دارد

گل ها ز گلستان تو چیدن مزه دارد

در دام تو افتادن و تیری ز تو خوردن

در پای تو بر خاک تپیدن مزه دارد

گل گل عرق از روی نگارین چه لطیف است

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

رنجیده ی یاران ز دوران گله دارم

آزرده ی خارم ز گلستان گله دارم

با زاغ و زغن هم قفسم کرده زمانه

از صحبت ناجنس به چندان گله دارم

چشم تو مرا کشت چو با ابرو و مژگان

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

ای روی تو ابروی تو وان دو لب شیرین

هم قبله و هم کعبه و هم جان وفایی

گر سرو نه ای جلوه ی جان بخش چه داری؟

گر ماه نه ای بر سر این چرخ چرایی؟

گفتند که بر چشمه کند سرو سهی جای

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

گفتم به بت ساده: که ای ترک خجندی

ای هر خم زلف تو مرا بند و کمندی

شیرین تر از این قامت و بالا نشنیدم

چون گلبن نورسته نه پستی نه بلندی

با این لب شیرین چو در آیی به شکرخند

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مفردات » شمارهٔ ۱

 

در هر دو جهان گر اثر عشق نبودی

این زمزمهٔ عشق که گفتی که شنودی؟

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مفردات » شمارهٔ ۲

 

در سفره ی دونان نکند روی وفایی

آن جا که زبر پنجه ی شه طعمه ی باز است

وفایی مهابادی
 
 
sunny dark_mode