گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

گر نیست به یاران ز وفا یار، مصاحب

غم نیست اگر نیست به اغیار، مصاحب

امروز مصاحب نبود یار به اغیار

کز عهد قدیمند گل و خار، مصاحب

اکنون ز منش عار بود آه کجا رفت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

با آنکه وفادارتر از من دگری نیست

در راه وفا خوارتر از من دگری نیست

بسیار بود مایل روی تو ولیکن

مایل به تو بسیار تر از من دگری نیست

یار تو شدم ترک کسان کردم و اکنون

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

آن را که به کف سیمی و در دست زری نیست

در بر بت سیمن بر و زرین کمری نیست

شادم که مرا یار اگر از سر یاری

باری نظرش نیست نظر با دگری نیست

هرگز سحری نیست شب تیره ی ما را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

بهر تو مرا پیشکشی جز دل و جان نیست

در پیش تو ای جان جهان دل چه و جان چیست

این سرو روان می رود و در عقبش جان

جان می رود از رفتنش این سرو روان کیست

او وعده به روز دگرم می دهد و من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

گر چرخ فلک با همه کس جور و جفا کرد

با هیچ کس از جور نکرد آنچه بما کرد

تا بود فلک با من غمدیده به کین بود

تا کرد جهان با من دلخسته جفا کرد

نومید مرا از در دلدار جدا ساخت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

گر ناله ی زارم اثری داشته باشد

شام شب تارم سحری داشته باشد

جایی نکند غیر سر کوی تو پرواز

گر مرغ دلم بال و پری داشته باشد

گر داد ز من داشته باشد عجبی نیست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

ای کرده ز خود بی خبرت یاد خداداد

غافل مشو از حسن خداداد خداداد

گر پر شود از لیلی و شیرین همه عالم

مجنون خدا دادم و فرهاد خداداد

آموخت به طفلی چه قدر شیوه ندیدم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

هرگز به دلم یاد تو ای ماه نیامد

کز دل به لبم ناله ی جانکاه نیامد

در خانه ام آن ماه نیامد عجبی نیست

در خانه ی درویش اگر شاه نیامد

بر هر سر راهی که مرا دید از آن پس

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

خوش آنکه مرا کشته به میدان تو یابند

چون گوی، سرم در خم چوگان تو یابند

گر زانکه بجویند شهیدان وفا را

صد کشته به هر گوشه ی میدان تو یابند

بر دیده نهند از سر تعظیم نکویان

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

گر از دل و جان صبر و سکون شد شده باشد

گر صبر کم و درد فزون شد شده باشد

مجنون صفتی در غم لیلی وشی از شهر

آواره ی صحرای جنون شد شده باشد

از صید من ای صید فکن عار چه داری

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

دایم به تو این گرمی بازار نماند

این گرمی بازار تو بسیار نماند

از گرمی بازار مشو غره بیندیش

زان دم که خریدار به بازار نماند

بر باد دهد صرصر خط خرمن حسنت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

بوده است ترا داغ نگاری نه و هرگز

دل برده ز تو لاله عذاری نه و هرگز

تا زلف تو شد دام به دام تو فتاده

لاغرتر از این صید شکاری نه و هرگز

با آنکه به راهش سر من خاک شد آن شوخ

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

شد سبزه ی خط از لب آن ماه لقاسبز

چون سبزه که گردد ز لب آب بقا سبز

گفتم ز خط سبز شود خوبیش افزون

خط گرد لبش سر زد و شد گفته ی ما سبز

سر تا قدم ای سرو بکام دل مایی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

شود چون شب بروزو روزگار خویشتن گریم

چو آید روز بر شبهای تار خویشتن گریم

گهی از بی وفاییهای یار خویشتن نالم

گهی بر طالع ناسازگار خویشتن گریم

دلم دارد بسی امید و من در کنج نومیدی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

مگذار که از حسرت دیدار بمیرم

بردار ز رخ پرده و مگذار بمیرم

صد جان طلبم بهر نثارت که چو آیی

پیش تو نه یکبار که صد بار بمیرم

خو کرده ام از بس به گرانباری دردت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

من توبه ز صهبا چکنم گر نتوانم

ترک می و مینا چکنم گر نتوانم

زاهد کند از روز جزا بیم و من امروز

اندیشه ی فردا چکنم گر نتوانم

زاهد چه کنی منع من از عشق نکویان

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

گر سر ببرندم نکشم پا ز در تو

پروای سر خویش ندارم به سر تو

در راه تو آن خاک نشینم که نخیزد

گر خاک شوم خاک من از رهگذر تو

بسیار کم افتد نظر لطف تو با من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

تا لاله و گل هست میان گل و لاله

با لاله رخی کن می گلگون به پیاله

یارب چه گلی ای گل رعنا که در این باغ

نه بوی تو دارد گل و نه رنگ تو لاله

یک روز به من نگذرد از عمر که بی تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

ای خوی بد ای دلبر بدخو که تو داری

نیکو نبود با رخ نیکو که تو داری

نه رنگ وفاداری و نه بوی مروت

حیف از گل رو ای گل خودرو که تو داری

طبع تو بسی نازک و خوی تو بسی تند

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

خوش آنکه کشی باده و از خانه برآیی

مستان و غزل‌خوان به سر رهگذر آیی

من کز خبر آمدنت حال ندارم

حالم چه بود گر به سر و بی‌خبر آیی؟

بهر نگهی چند شب و روز نشینم

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode