گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - آیینه پاک

 

دی آمد و کالای چمن برد به یغما

یغمایی دی گشت همه گلشن و صحرا

هر سبزه که دست چمن اندوخت به سالی

بیداد خزان برد به غارت به یک ایما

رعبی که نهان در دل اشجار بد از وی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - جام جهان بین

 

زد ابر دگرباره به گلزار خیم را

گسترد ابر فوق چمن ظل کرم را

چون صیرفیان ریخت ز بس درهم و دینار

برد از دل مفلس غم دینار و درم را

از فرّ و بها ساحت گلزار نک امروز

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - مظهر اوصاف حقّ

 

دیری است که جان در قفس جسم اسیر است

دور از وطن افتاده در این ملک حقیر است

تا دست که گیرد دل افتاده ما را

کامروز در این منزل ویرانه فقیر است

دادیم دل از دست و دریغا که ندیدیم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - عیش مُخَلَّدْ

 

دی قاصد دلبر ز در حجره درآمد

وآورد مرا مژده، که آن نو سفر آمد

هی گفت، چه گفتا، بده زین مژده مراجان

کاین مژده دو صد بار ز جان خوبتر آمد

هی گفت، چه گفتا، بفشان بر قدمم سیم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - دارای جهاندار

 

خط نیست ز آیینه روی تو پدیدار

از آه دل سوختگان یافته زنگار

در گلشن روی تو، نه این دانه خال است

زنگی بچه ای آمده در روم گرفتار

تیر مژه از چیست بر ابروی کمانت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - گنج حقیقت

 

ای ایزد یکتا را، تو مظهر اعظم

وی شیر خدا، قصد حق از آدم و عالم

تا جلوه گر از پرده رخت گشت به گیتی

شد گلشن ایجاد ز انوار تو خرّم

ای ذات تو در کون و مکان اول و آخر

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - ای زلف بتم

 

زلف بتم، ای جادوی حیلت گر فتان

ای ابن عم غالیه، ای نوبوه بان

ای هر شکنت دامی، خم در خم و پرچین

و ای هرگرهت خامی، پرحلقه و پیچان

ظاهر همه دود استی و باطن همه شعله

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

در پیرهن ای ماه نهفتی بدنی را

و آکنده‌ای ای سرو به گل پیرهنی را

جز سیم بناگوش تو در زلف معنبر

پرورده مگر سایه سنبل سمنی را؟

نفروزد اگر پرتو روی تو به گلشن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

در بزم چمان آمده سرو چمن ما

امشب همه رشک چمن است انجمن ما

ماه است که در بزم برافروخته طلعت،

یا شمع رخ مهوش سیمین بدن ما؟

خوب است که در بزم من آید به تماشا،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

از دیده چکد قطره خون جگر ما

خون جگر آویزه چشمان تر ما

عزم سفر کوی تو داریم و نباشد

جز لخت جگر توشه راه سفر ما

ماییم همان نخل که در دامن اطفال،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

در دام گرفتند و شکستند پرم را

وانگاه به بازیچه بریدند سرم را

ای کاش سرم را که به بازیچه بریدند،

بریان ننمودند بر آتش جگرم را

عالم همه طوفان شود، ای وای به مردم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

بر قتل من خسته، اگر بسته میان را

تا باز کند زنده، گشوده است دهان را

سر خط امان داد به ما طلعت تو دوش،

و امروز گرفت از کف ما خطّ امان را

ترسم که چو چنگیز کند چشم تو با خلق

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

ای کرده بنا چشم تو عاشق فکنی را

و ای بسته میان ترک تو نخجیر زنی را

چشمت به صف مژگان گویی شه ترک است

کاماده شده معرکه تهمتنی را

حسن تو امیری است که بر بام نه افلاک

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

ای قامت دلجوی تو، آشوب قیامت

آشوب قیامت، خبری زآن قد و قامت

ای طرّه تو افعی و ای چشم تو آهو

ای خنده تو معجر و لعل تو کرامت

در زلف تو موسی، سپرد بیضه بیضا

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

آن کو به تو بخشید چنین لطف و صباحت

آموخت مرا شاعری و رسم فصاحت

تا مردم چشمم صدف در تو بیند

چون‌ آدم آبی شده در غوص و سباحت

هم چشمه خضری تو و هم جام سکندر

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

امروز همه خرّمی دولت دین است

این است که این دولت دارای زمین است

شاهد که دهی در عوضش سیم بناگوش

ما را که دل اندر خم زلف تو رهین است

آن رخ نه که بر سرو قدت ماه منوّر

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

ما را به سراپرده گل رفت اشارت

برقع ز رخ افکندش، ای دیده بشارت

کام دهن از بهر چه شیرین نکنم من؟

شکر دهن ار می دهدم زهر مرارت

من خاک شوم در طلب و او ننهد پای

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ساقی به سر ما هوس شرب مدام است

زآن لعلم اگر بوسه دهی، کار تمام است

هر لحظه به کام دگری ساقی مجلس

این گردش چرخ است که با گردش جام است

ساقی، اگرم بوسه دهی جام میم بخش

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

عید است و مرا در طلب باده شتاب است

خورشید مرا ساغر و یاقوت شراب است

با بوسه لعلش نخورم باده گلگون،

کانجا که بود بوسه، بلی باده چو آب است

با چشمه حیوان لبش کوثر و تسنیم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

گشتیم همه عالم و جای دگری نیست

دیدیم و ز سودای غمت خوبتری نیست

تا شیفته سامان گذرد خاطرم ای دوست،

از زلف تو در خاطرم آشفته تری نیست

سرتاسر نخجیرگه عشق مپندار،

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode