گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

از بس که تنم ز آتش دل بگداخت

نتوان تنم از شمع همی باز شناخت

زین بیش مرا مسوز جانا که چو شمع

هر شب تنی از موم نمی شاید ساخت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

آن دل که بر اتش غمت صد ره سوخت

از پهلوی من همه غم و درد اندوخت

خون گشت و همی رود ز چشمم همه روز

این شب روی اندر سر زلفت آموخت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

شاها چوبداد داد هر کس دادت

داد طرب امروز بباید دادت

عالم بزبان سوسن آزادت

می گوید: نو روز مبارک بادت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

خواهی که هنروران نکودارندت

با مونس روزگار بگذارندت

هان تا ندهی کتاب خود را بکسان

ور نیز گروهای زرین آرندت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

دربند کسی باش که یاری کندت

پیوند بدان که خواستاری کندت

بل تا خود را چو حلقه می آویزد

انکس که چو حلقه گوش داری کندت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

روزی گیرم میان تو چون کمرت

یا همچو قبا تنگ در آرم ببرت

ور هیچ شبی چو زلفت افتم بسرت

چون خط تو ناخوانده در آیم ز درت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

گیرم بنقاب در کشی رخسارت

یا پست کنی رغم مرا گفتارت

دانم نتوانی بنهفتن باری

چستی قد و چابکی رفتارت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

از بس که کنم شام و سحر در کارت

خون گشت مرا دل و جگر در کارت

گفتی که کنی یک نظر اندر کارم

کردم چو نکردی آن نظر در کارت

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

باور نکنی که از من عشوه پرست

بر بود دل شکسته آن نرگس مست

تا راست بگوید این سخن در رویت

هم مردمک دیدۀ توکژ بنشست

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

ای عزم تو بر شکستن عهد درست

ز آمد شدن تو پای اومید سست

خوابی که چو آیی کنم از چشمت جای

اشکی که چو می روی همه دل با تست

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

دی توبت من ز آستین برزد دست

بشکست پیاله را و پنداشت که رست

امروز پیاله کمر کین در بست

و آمد بقصاص توبتم را بشکست

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

غمگین دل من که شادمان از غم تست

عمری گم کرد و جز رضای تو نجست

بر بوی تو زنده با تنی نیم درست

چون باد صبا همی کشم پایی سست

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

ترکم سوی آماجگه آمد سرمست

چون غمزۀ خود تیر و کمان اندر دست

هر تیر که چون منش ز خود دور انداخت

نالان نالان برفت و در خاک نشست

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

این ساغر می که بر کف دست من است

دانی که چراست نازنینم پیوست؟

چون آبله‌ای‌ست دل پر از خون او نیز

ز آتش دارم چو آبله بر کف دست

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

عید آمد و ساز پارسایی بشکست

گل نیز چو روزه رخت برخواهد بست

دوران شرابست، مخب الّا مست

گل بر سر پایست، منه جام از دست

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

تا هست ترا چراغ دانش در دست

از پای طلب همی نباید بنشست

تا روشن گرددت که این جان شریف

چون بگسلداز تو با که خواهد پیوست

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

چون دید بگاه رفتن از عزم درست

بر رهگذر لب پی جانم شده سست

بگریست، مرا گفت نه هم روز نخست

می گفتمت این کار نه اندازۀ تست؟

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

فرزند ترا اگر بکوهست نشست

از کان هرگز قیمت گوهر نشکست

زین کار ترا نوید عمر ابدست

کو جان عزیز تست با که پیوست

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

ای ترک حصاری همه چیزت بنواست

الّا یک چیز کز تو آن عین خطاست

یک چشم تو مستور و دگر مست و خراب

مستوری و مستیت بهم ناید راست

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

یک روز شبی چو شمع برخواهم خاست

ورنیز زبانم ز کسان باید خواست

تا با تو کنم روشن و برگویم راست

چون آتش و آب سرگذشتی که مراست

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۴۴
sunny dark_mode