گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

بر روی زمین به تازگی سبزه دمید

بر صفحه خاک شد خط سبز پدید

گویی ز سفرکنندگان زیر زمین

با روی زمینیان خطی تازه رسید

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

بر گوشه چشم تو که چشمش مرساد

دانی ز چه خاست آن کبودی که فتاد

مشاطه حسن دید چشم سیهت

شرمنده شد و سرمه به یک گوشه نهاد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

یارب برهانیم ز حرمان چه شود

راهی دهیم به کوی عرفان چه شود

بس گبر که از کرم مسلمان کردی

یک گبر دگر کنی مسلمان چه شود

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

حق فاعل و هر چه جز حق آلات بود

تأثیر ز آلت از محالات بود

هستی که مؤثر حقیقی ست یکی ست

باقی همه اوهام و خیالات بود

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

نی غنچه باغ من طراوت گیرد

نی شربت عیش من حلاوت گیرد

از خم سعادتم اگر باده دهند

در ساغر من رنگ شقاوت گیرد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

با طبل اجل کوس نمی دارد سود

صیت کی و کاووس نمی دارد سود

زین غم همه انفاس من افسوس شده ست

افسوس که افسوس نمی دارد سود

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

عاشق چو شوی تیغ به سر باید خورد

زهری که رسد همچو شکر باید خورد

هر چند تو را بر جگر آبی نبود

دریا دریا خون جگر باید خورد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

دلخسته و سینه چاک می باید شد

وز هستی خویش پاک می باید شد

آن به که به خود خاک شویم اول کار

چون آخر کار خاک می باید شد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

دل تا در دلبر به تظلم شده باد

تن بر درش از در ترحم شده باد

چون نیست حجاب او به جز هستی ما

در هستی او هستی او گم شده باد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

ای روی تو گل دهان و لب نقل و نبیذ

عیش همه از لذت وصل تو لذیذ

تا چشم بد زمانه ماند ز تو دور

از دست منت باد به گردن تعویذ

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

ای چشم من از نور رخت چشمه نور

سر من از اسرار غمت جای سرور

ظاهر به تو گشت جمله ذرات و تو را

خورشید صفت در همه ذرات ظهور

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

دور از رخت ای سنگدل سیمینبر

لم یبق من الوجود عین و اثر

هر چند که تلخ و جان ستان باشد مرگ

والله نواک منه ادهی وامر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

چشم تو که ریخت خون صد خسته جگر

در ماتمشان کبود پوشید مگر

نی نی غلطم که در گلستان رخت

یک جای دمید نرگس و نیلوفر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

از سبزه به صحرا نگر ای لاله عذار

هر جا به خط سبز الفی کرده نگار

بر تخته خاک گویی اطفال بهار

پیوسته الف مشق کنند از زنگار

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

بر مائده جهان چه برنا و چه پیر

باشد پی لقمه ای به صد محنت اسیر

ریزد به مثل ز دیده طفل صغیر

صد قطره اشک بهر یک قطره شیر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

ای فضل تو دستگیر من دستم گیر

سیر آمده ام ز خویشتن دستم گیر

تا چند کنم توبه و تا کی شکنم

ای توبه ده توبه شکن دستم گیر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

ماییم به راه عشق پویان همه عمر

وصل تو به جد و جهد جویان همه عمر

یک چشم زدن خیال تو پیش نظر

بهتر که جمال خوبرویان همه عمر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

بی مایه و سودخواهی آمد آخر

بی گفت و شنود خواهی آمد آخر

بسیار مرو به اوج هستی بالا

زیرا که فرود خواهی آمد آخر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

جامی دم گفت و گو فرو بند دگر

دل شیفته خیال مپسند دگر

در شعر مده عمر گرانمایه به باد

انگار سیه شد ورقی چند دگر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

ای دل پی دلدار نبودی هرگز

جوینده اسرار نبودی هرگز

جز بود خودت نیست حجابی بگسل

از بوده خود انگار نبودی هرگز

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۷
sunny dark_mode