گنجور

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۲۱

 

ای غیر تو درهمه جهان موئی نه

جز روی تو در همه جهان روئی نه

از هر سوئی که بنگرم، در دو جهان

آن سوی توئی ولیکن آن سوئی نه

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۲۲

 

کس نیست که در دو کون ما دون تونیست

مستغرق آن حضرت بی چون تو نیست

نی نی تا کی ز کون و حضرت گفتن

بیرون تو هرچه هست بیرون تو نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۲۳

 

ای پیش تو صد هزار جان یک سرِ‌موی

در قرب تو هفت آسمان یک سرِ موی

چون یک سرِ موی از دو جهان نیست پدید

جز تو نبود در دو جهان یک سرِ موی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۲۴

 

در وصف تو عقل و دانش مانرسد

یک قطره به گرد هفت دریا نرسد

چون هژده هزار عالم آنجا که توئی

پَرِّ مگسی بود، کس آنجانرسد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۲۵

 

در معرفت تو دم زدن نقصان است

زیراکه ترا هم به تو بتوان دانست

خورشید که روشن است بینائی او

در ذات تو چون صبحدمش تاوان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۲۶

 

گردون زتو، بی سر و بنی بیش نبود

وین هر دو جهان، از تو،‌تنی بیش نبود

گفتند بسی از تو بزرگان جهان

اما همه بیشک سخنی بیش نبود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۲۷

 

یک لحظه که در گفت و شنید آئی تو

صد عالم بسته را کلید آئی تو

چیزی که پدید نیست،‌آن پنهان است

پیداتر از آنی که پدید آئی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۲۸

 

بی تو به وجود آرمیدن نتوان

با تو به جز از عدم گزیدن نتوان

کاریست عجب، در تو رسیدن نتوان

وانگه ز تو یک لحظه بریدن نتوان

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۲۹

 

از بس که در انتظار تو گردون گشت

تا روز همه شب،‌ز شفق، در خون گشت

چون راه نیافت از پس و پیش به تو

در خویش به صد هزار قرن افزون گشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۳۰

 

در مُلکتِ تو نیست دویی، ای همه تو

ملک تو یکی است معنوی،‌ای همه تو

در سِرُّ السِّرِ جان ما میدانی

کان کُنْه که جان راست تویی، ای همه تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۳۱

 

یا رب! همه اسرار، تو میدانی تو

اندازهٔ هر کار، تو میدانی تو

زین سِرّ که در نهاد ما میگردد

کس نیست خبردار،‌تو میدانی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۳۲

 

ذاتت ز ازل تا به ابد قائم بس

بیرون زتو جاهلند، تو عالم بس

گر دستِ طلب به حضرتت مینرسد

از حضرتِ تو تعجیم دایم بس

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۳۳

 

کو عقل که در ره تو پوید آخر

کو جان که زعزّت تو گوید آخر

پندار نگر! که ما ترا میجوییم

چون جمله توئی ترا که جوید آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۳۴

 

ای عین بقا! در چه بقائی که نهای

در جای نه و کدام جانی که نهای

ای جان تو از جا و جهت مستغنی

آخر تو کجائی و کجائی که نهای

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۳۵

 

در ذات تو سال‌ها سخن رانده‌ایم

بسیار کتاب دیده و خوانده‌ایم

هم با سخنِ پیرزنان آمده‌ایم

کای تو همه تو! جمله فرو مانده‌ایم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۳۶

 

در راه تو معرفت خطا دانستیم

چه راه و چه معرفت کرا دانستیم

یک یافتن تو بود و فریاد دو کون

کاین نیست ازان دست که ما دانستیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۳۷

 

کو چشم که ذرّهای جمالت بیند

کو عقل که سُدَّهٔ کمالت بیند

گر جملهٔ ذرّات جهان دیده شود

ممکن نبود که در وصالت بیند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۳۸

 

اسرار تو در حروف نتواند بود

و اعداد تو در اُلوف نتواند بود

جاوید همی هیچ کسی را هرگز

برحکمت تو وقوف نتواند بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۳۹

 

ای آن که ز کفر، دین، تو بیرون آری

وز خار، ترنجبین، تو بیرون آری

از گل، گل نازنین تو بیرون آری

وز کوه و کمر، نگین، تو بیرون آری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۴۰

 

عالم که پر از حکمتِ تو میبینم

یک دایره پر نعمتِ تو میبینم

بر یکْ یک ذرّه وقف کرده همه عمر

دریا دریا قدرتِ تو میبینم

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱۶
sunny dark_mode