گنجور

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

گفتم روزم گفت بدین روز مناز

گفتم که شبم گفت مکن قصه دراز

گفتم زلف گفت که در مار مپیچ

گفتم خالت گفت برو مهره مباز

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

خط تو که خوانند خط ریحانش

سنبل نکشد سر ز خط فرمانش

گر در رخ تو کج نگردد صورت چین

نقاش بانگشت کشد چشمانش

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای یار لطیف دلستان نازک

قیماغ و عسل بیار و نان نازک

قیماغ ز لطف عارض همچو شیر

نان و عسل از لب و دهان نازک

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

بر گوش رسد همی نوا خوانی دل

جان بی خبر است از غم پنهانی دل

از سوز درون هیچ نگویم لیکن

از چهره عیانست پریشانی دل

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

ای سرو اگر ترا چو طوبی خوانیم

از سرکشیت بجای خود بنشانیم

با قامت او چند کنی نسبت خویش

ما اصل تو و فرع تو نیکو دانیم

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

ای مالک روح از چه ترسی ز عدم

قدرت ز فنای جسم کی گردد کم

گر فانی فی الله شوی جاویدی

جاوید شود قطره چو پیوست به یم

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

شمعی که به رخسار نکو بودی گرم

دید آن رخ و چون موم شدش آن دل نرم

پیش قد و چشم و خدمتش در بستان

نرگس ز حیا برآید و یرو از شرم

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

کی باشد ازین تنگ برون آمدنم

نامست ازین ننگ برون آمدنم

گویی مگر از سنگ برون می آید

پروانه از سنگ برون آمدنم

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

هرگز نکشیدم آن سر زلف بخم

چون دال بدست خویش الا بقلم

تا ابروی تو نون و دهانت میم است

چشمم ز خیال هر دو باشد پرنم

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

تا فکرت من نهاد بنیان سخن

آباد شد از من طرب آباد سخن

میخواست سخن ز دست بی طبعان داد

دادم باشارت خرد داد سخن

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

دی از سر اسب ای قمر خانه نشین

گر آژنگ فتادی که کند عیب تو زین

تو برگ گلی و اسب تو باد صباست

از باد صبا برگ گل افتد بزمین

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

گفتم بچه ماند مژه ات گفت سنان

گفتم که چو قدم چه بود گفت کمان

گفتم تو بیایی چه بری گفت که دل

گفتم چو دهم تا نروی گفت که جان

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

گفتم چه خورم در طلبت؟ گفت که خون

گفتم چه بود حال دلم؟ گفت جنون

گفتم که مرا کی بکشی؟ گفت اکنون

گفتم که ز قیدت بجهم، گفت که چون؟

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

گفتم که چه خواهی که دهم گفت که جان

گفتم که چه خواهی که دهی گفت امان

گفتم که چه گیری زبرم گفت کنار

گفتم که چه داری چو تنم گفت میان

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

در ملک وجودم بجز از دوست مجو

در خانه دل نیست کسی غیر از او

مانند کبوتر این دل شیدایم

پر میزند و مدام گوید یا هو

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

گفتم چه زنم در غم تو گفت که آه

گفتم چه کنم در پی تو گفت نگاه

گفتم که کجا روم ز دست غم تو

گفتا که بتون و تنجه و آب سیاه

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

ما روی تو بینیم نبینیم به ماه

تا روی تو بینم نبینم به ماه

راهی که رساند بتو ما را شب هجر

با روی تو بینیم نبینیم به ماه

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

ای آیت کارگاه صنع صمدی

چندی پی تکمیل در این کالبدی

هر روز که از زندگیت می گذرد

گامی است بسوی جایگاه ابدی

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای آنکه تویی سوار در هر هنری

از وعده اسب دادیم دی خبری

بی همتی است اسب تنهها بتو داد

خواهیم روانه کرد اسبی و خری

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

ای گشته تو مشهور به شیرین سخنی

در نقل رباعیات تو پنج منی

بربکر ربابیت چو بیند گوید

کاندر غلطم که من توام یا تو منی

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode