گنجور

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۱ - در شکوه

 

هر کس ، که نهاد کار ما می بیند

دامن ز وفای ما همی در چیند

روزی ، که ز منزل بقا برخیزد

کس نیست که در ماتم ما بنشیند

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۲ - در مدح رکن الدین

 

ایام بکام رکن دین خواهد بود

اقبال غلام رکن دین خواهد

آرایش روزگار و آسایش خلق

از نامه و نام رکن دین خواهد بود

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۳ - در تغزل

 

می رفت و گلاب از سمنش می بارید

مشک از خط عنبر شکنش می بارید

از گفتهٔ من دوبیتیی در حق خویش

می خواند و شکر از دهنش می بارید

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۴ - در مرثیۀ اتسز

 

شاها ، فلک از سیاستت می لرزید

پیش تو بطبع بندگی می ورزید

صاحب نظری کجاست ؟ تا در نگرد

تا آن همه مملکت بدین می ارزید ؟

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۵ - در تغزل

 

امروز بی رخت ، ای سیمین بر

از رنج تن و درد دل و خون جگر

عمریست ، که گر عوض کنم با مرگش

چیز دگرم نهاد باید بر سر

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۶ - در مدح ملک اتسز

 

بخشندهٔ نعمت و ستانندهٔ عز

بندندهٔ دشمن و گشایندهٔ دز

ایام ازو خیره و گردون عاجز

خوارزمشه عالم و عادل اتسز

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۷ - نیز در مدح ملک اتسز

 

ای طالع تو عهدهٔ هر کام فلک

بر برده سیاست تو آرام فلک

مأمور اشارت تو اجسام زمین

منقاد ارادت تو اجرام فلک

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۸ - در مدح ملک اتسز

 

آنان ، که بقوتند اندازهٔ پیل

با قوت شیرند و بآوازهٔ پیل

روزی ز سر تیغ تو آویخته گیر

سرهای همه از سر دروازهٔ پیل

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۹ - در هجا

 

ای خواجه ، ضیا شود ز روی تو ظلم

با طلعت تو سور نماید ماتم

در نسخه اصلی این بیت نوشته نشده

............

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۰ - در تغزل

 

بس شب به دعا دو دست برداشته ام

بس روز به راه تو نظر داشته ام

از خویشتنم خیر مبادا ! همه عمر

گر بی تو ز خویشتن خبر داشته ام

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۱ - در تغزل

 

در دل ز غم عشق تو ناری دارم

وز آب دو دیده پر کناری دارم

با این همه همچو باد، گاه و بی گاه

با خاک سر کوی تو کاری دارم

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۲ - در تغزل

 

بگسست ز صحبت من آن دل گسلم

مالید بزیر پای محنت چو گلم

هر شب گردد خیال او گرد دلم

الحق ز مراعات خیالش خجلم !

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۳ - در شکوه

 

گفتم که: به مدحتِ تو خورشید شوم

نی آنکه چو گل آیم و چون بید شوم

نومید دلیر باشد و چیره زبان

زنهار ! چنان مکن ، که نومید شوم

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۴ - در تغزل

 

بویت شنوم ز باد ، بیهوش شوم

نامت شنوم ز خلق ، مدهوش شوم

اول سخنم تویی ، چو در حرف آیم

و اندیشهٔ من تویی چو خاموش شوم

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۵ - در تغزل

 

در منزل غم فگنده مفرش ماییم

وز آب دو دیده دل پر آتش ماییم

عالم چو ستم کند ، ستمکش ماییم

دست خوش روزگار ناخوش ماییم

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۶ - در شکوه

 

بر یاد تو ، بی تو ، این جهان گذران

بگذاشتم ، ای ماه و تو از بی خبران

دست از همه شستم و نشستم به کران

چون بی تو گذشت ، بگذرد بی دگران

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۷ - در تغزل

 

ای روی تو فردوس برین دل من

روزان و شبان غمت قرین دل من

گفتم : مگر از دست غمت بگریزم

عشق تو گرفت آستین دل من

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۸ - در تغزل

 

ای من ز غمت وطن در آتش کرده

چون زلف تو احوال مشوش کرده

تن زیر پی حادثه مفرش کرده

با ناخوشی زمانه دل خوش کرده

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۳۹ - در مدیحه گوید

 

ای دست زمانه بسته از بیدادی

وز دست گشاده داد بخشش دادی

تا بندهٔ تو شدم ز غم آزادم

از بندگی توام مباد آزادی

وطواط
 

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۴۰ - در شکوه

 

عدل تو اگر چهره بما بنمودی

ور چشم عنایتت نظر فرمودی

این جور ، که رفت بر تنم ، کی رفتی ؟

وین رنج ، که هست بر دلم ، کی بودی؟

وطواط
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode