گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱

 

روزی به سرای وصل راهم ندهی

یک بوسه از آن روی چو ماهم ندهی

گفتی که: نخواستی ز من هرگز هیچ

گر زانکه منت هیچ بخواهم ندهی

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲

 

در صورت آدم ار فرشتست تویی

ور آدمی از روح سرشتست تویی

گر می‌نبشتست درین دور کسی

آن وحی خط و آنکه نبشتست تویی

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳

 

دم با تو زنم، که یار دیرینه تویی

کم با تو زنم، که یار دیرینه تویی

در عیش قدیم، ار قدمی خواهم زد

هم با تو زنم، که یار دیرینه تویی

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۴

 

گفتم که: لبت، گفت: شکر می‌گویی

گفتم که: رخت، گفت: قمر می‌گویی

گفتم که: شنیدم که دهانی داری

گفتا که: ز دیده گو، اگر می‌گویی

اوحدی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode