گنجور

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

شاها در فتح بر تو بگشاد خدای

منشور ظفر به تو فرستاد خدای

چون عالم بر تو راست بنهاد خدای

هرچ آن پدرت خواست تورا داد خدای

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

دامی که در آن دام شکارم کردی

در حلقهٔ او تو بیقرارم کردی

ای فتنهٔ روزگار در حسرت خویش

انگشت نمای روزگارم کردی

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ای عشق تو عمرم به کران آوردی

ای هجر تنم را به فغان آوردی

ای دل تو مرا کار به جان آوردی

ای دیده دلم را به زبان آوردی

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

از بهر جمال چهرهٔ همچو پری

دستت به سوی آینه تا چند بری

از بس‌ که همی به آینه درنگری

بر چهرهٔ خویشتن ز من فتنه‌تری

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

در بر ملکا دل توانگر داری

دریای محیط است‌که در بر داری

تا برکف جام و بر سر افسر داری

مه بر کف و آفتاب بر سر داری

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

ای باخته عشق در جهان با دگری

نوشیده سبک می‌ گران با دگری

در مذهب دوستی روا نیست چنین

من بی‌ تو به غم تو شادمان با دگری

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

هر سال به‌کار ملک بیدار تری

چون‌ گوی زنی شها و چوگان بازی

هر روز سخی تری و دیندارتری

چوگان ز خمیده قد ایشان سازی

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

هر دم زا‌دمی‌ خجسته دیدار تری

هرچند که مهتری نکوکارتری

با خیل مخالفان نبرد آغازی

سَرشان بَدَل گوی همی اندازی

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

زاهد نکند توبه به زهد ای ساقی

هرچند عیان عمل نمود ای ساقی

پرکن قدحی شراب زود ای ساقی

کاندر ازل آنچه بود، بود ای ساقی

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

خور گوید کاشکی که زرین تنمی

تا جام شراب شاه شیر اوژنمی

مه‌ گوید کاشکی من از آهنمی

تا نعل ستور شاه‌گیتی‌، منمی

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

ای شاه نگویمت که چون گردونی

زیراکه به قدر و جاه از او افزونی

از قدر و محل همی ندانم چونی

گویی‌که ز وهم آدمی بیرونی

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

این مجلس شاه و گل‌فشان اندروی

خلدست و نعیم جاودان اندروی

وین خانه و این آب روان اندر وی

چرخ است و ره‌کاهشکان اندر وی

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

لبیک دهد بخت چو آواز دهی

تکبیرکند چو رزم را ساز دهی

آن‌را که به‌دست خویش بگماز دهی

اقبال گذشته را بدو باز دهی

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

یار از غم من خبر ندارد گویی

یا خواب به من‌ گذر ندارد گویی

تاریکترست هر زمانی شب من

یارب شب من سحر ندارد گویی

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

ای ماه کمان شهریاری گویی

یا ابروی آن طرفه نگاری گویی

نعلی زده از زرّ عیاری گویی

درگوش سپهر گوشواری گویی

امیر معزی
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode