گنجور

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

بی آنکه ز من بتو بدی گفت کسی

بر کشتن من چه تیز کردی هوسی؟

زین کار همی نیایدم باک بسی

صد کشته چو من به که تو غمگین نفسی

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

تا بنده شد از هوا قرین هوسی

جز ناله ز بنده بر نیاید نفسی

فریاد رسم نیست بغیر از تو کسی

فریاد ز دست چون تو فریاد رسی

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

دردا و دریغا که چنین در هوسی

کردیم تن عزیز خس بهر خسی

زهر غم روزگار خوردیم بسی

از دست دل خویش ، نه از دست کسی

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

من عاشق تو ، نه بر توام دسترسی

وآنگه شب و روز بوده در دست خسی

کار من و تو چو بنگرد ژرف کسی

صد عالم محنتست در هر نفسی

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

می کوشیدیم کز تو سازیم کسی

نتوانستیم و جهد کردیم بسی

سروی نتوان ساخت به حیلت ز خسی

تو در هوسی بدی و ما در هوسی

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

گر من ، صنما سوی تو ره یافتمی

بر دیده بدیدن تو بشتافتمی

گر خاطر من ز هجر غمگین نبدی

اندر غزل تو موی بشکافتمی

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

آن قوم کجا نزد تو پویند همی

در جزو و ز کل ز هر تو جویند همی

از دل همه مهر تو بشویند همی

تا می نکنی یقین چه گویند همی

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

اقبال براندت که حکمت خوانی

ور نام طلب کنی ز نان در مانی

بردار مرا ز خاک اگر بتوانی

تا پیش تو بر خاک نهم پیشانی

ازرقی هروی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode