گنجور

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

ای زلف درازت اصل گمراهی ازو

در معرض فتنه مرغ تا ماهی ازو

بر خسته دلم که هست آگاهی از او

چندین چه کنی جور چه می خواهی از او

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

شاها،ملکان ملک سپارند به تو

وز بیم تو خان و مان گذارند به تو

تو کعبه اقبال جهانی لابد

شاهان زمانه روی آرند به تو

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

ای ورد ملایکه دعای سر تو

سر نیست زمانه را به جای سر تو

با دشمن تو نیام شمشیر تو گفت

سر دل من باد قضای سر تو

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

ای دوست نبودیم و نیم خوش بی تو

شد... خود بلاکش بی تو

ایام به خیره خیره بر من بگماشت

چشمی و دلی پر آب و آتش بی تو

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

گر عارضه ای روی نمودت ای شاه،

خوش باش کزو نیافت نقصان به تو راه!

زین پس بودت فزونی حشمت و جاه

زیرا که پس از محاق بفزاید ماه

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

در ثورگه ست خانه طالع شاه

نشگفت اگر سیاه شد چهره ماه

این ست نشان آن که در خانه او

هر کس که زند طعنه بود روی سیاه

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

ای باغ وجود را عمارت کرده

رُمحَت سر بدسگال بار آورده

تو میوه ز فتح چین که بدخواهانت

از بار بریختند برناخورده

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

ای زلف توام در تب و تاب افکنده

بر بخت بدم چشم تو خواب افکنده

در دوستی تو کوری دشمن را

چون خال توام سپر بر آب افکنده

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

ای چشم من از سیم برت سیمابی

وی اشک من از پسته تو عنابی

در نرگس چشم تو عجب می مانم

کو تازه چگونه است بدین بی خوابی؟

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

ای دوست مرا به کام دشمن کردی

دشمن نکند آنچه تو با من کردی

تو سوخته خرمن دگر کس بودی

مانند خودم سوخته خرمن کردی

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

ای شمع تو صوفی صفتی پنداری

کاین شش صفت از اهل تصوف داری

شب خیزی و نور چهره و زردی روی

سوز دل و آب دیده و بیداری

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

ای غنچه گل سرشکفتن داری

وی نرگس مست میل خفتن داری

وی سوسن تر دراز کردی تو زبان

اندیشه راز عشق گفتن داری

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

نه زهره که از غمت بنالم به کسی

یا از تو شکایتی شکالم به کسی

جان رشوه دیده می دهد [اما] اشک

پیدا نکند صورت حالم به کسی

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای نوبت تو گذشته از چرخ بسی

بی نوبت تو مباد عالم نفسی

آوازه نوبتت به هرکس برساد

لیکن مرساد نوبت از تو به کسی

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

در ده می لعل لاله گون صافی

بگشای ز حلق شیشه خون صافی

کامروز برون ز جام می نیست مرا

یک دوست که دارد اندرون صافی

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

شخصی دارم دلی خراب اندر وی

جانی دارم هزار تاب اندر وی

در آرزوی روی تو دارم شب و روز

چشمی و هزار چشمه آب اندر وی

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

ای از تو بلند نام شاهنشاهی

بگرفته ز ماه دولتت تا ماهی

با عزم تو کاسمان به گردش نرسد

جز فتح و ظفر کرارسد همراهی؟

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

رویش نگر ار صورت جان می خواهی

وصلش طلب ار ملک جهان می خواهی

خط وی و اشک من ببین دور مشو

گر سبزه و گر آب روان می خواهی

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

رخساره نازنینت ای سرو سهی

هم نام سعادت است و هم روز بهی

پهلو که کند ازو چو زلف تو بهی؟

کورا نه چو خال تو بود روسیهی؟

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

ای خواجه سخن زیر و زبر می‌گویی

امروز بسی ز دی بتر می‌گویی

گفتی که به علم مرده را زنده کند

عیسی نکند آنچ تو خر می‌گویی

ظهیر فاریابی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode